نزدیک به بیست روز پیش بود که سرودنش را شروع کردم
پر از افت و خیز
گیـــر کردم اما
گره خورد کلاف شعرم
مضطر شدم برای سرودنش
چاره اش را اما میدانستم
تعطیل کردم کار و زندگی را و دل سپردم به سفر
عازم شدم به مرقد حضرت بانو
کریمه ی اهلبیت ..
و او هم به اشارتی باز کرد گره اش را
اسم شاعرش را نوشته ام: «سجاد شاکری»
اما شما بخوانید: «حضرت فاطمه ی معصومه (س)»
بسم الله الرحمن الرحیم ..
به شام، حضرت عالیمقام می آمد
میان هلهله در ازدحام می آمد
به شهر سبّ علی (ع)، با وقار زهرایی
عزیزدختر خیرُالانام می آمد
به تاج و تخت اسیری به روی ناقه ی عور
به شام، با شرف و احتشام می آمد
(پس از مقاتله ی سخت کربلا حالا
زمان جبهه ی نرم قیام می آمد ...)
زبان درون دهانش چو تیغ میچرخید
صدای نعره ی تیغ از نیام می آمد
صدای غرّش یک شرزه شیرِ شیر افکن
میان بیشه ی بی شیر شام می آمد
صلای هوهوی شمشیر حیدر کرار
میان عوعوی سگ ها مدام می آمد
عجب نبود که طوفان بپا شود در شهر
که صوت بنت امیرالکلام می آمد
به شهر شام نمیدید چیزی از اسلام
که لعن و وهن به جای سلام می آمد
چه طعنه ها که نثارش شدند در آن شهر
چه سنگ ها که به سویش ز بام می آمد
صدای ناله ی وا عَمّتاه و وا اُمّاه
ز دختران علی (ع) مستدام می آمد
نگاه قافله ناگه به نیزه حیران شد
(مسیر نور به شهر ظلام می آمد)
طنین آیه ی «کَهفُ الرّقیم» از سر نی
ز لعل دوست به گوش عوام می آمد
لبان حضرت کعبه پیمبری می کرد
و سنگ بر لب بیت الحرام می آمد
ز عرش نیزه نگاه حسین (ع) سوی حرم
برای تعزیت و التیام می آمد
... فدای دخترکی که ز صورت و پهلوش
شمیم فاطمه (س) بر هر مشام می آمد
به روی خاک خرابه گرسنه خوابید و
«ز خانه ها همه بوی طعام می آمد»
... گذشت مدّت کوتاهی و ز مُلک یزید
صدای نیستی و انهدام می آمد ...
سجاد شاکری
یکم صفر المظفّر 1346
تاریخ ارسال :
1393/9/3 در ساعت : 10:36:21
| تعداد مشاهده این شعر :
493
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.