ترکیب بندی که سال گذشته سروده شد و دوباره به دستور دوست عزیزم استاد انصاری نژاد عزیز در دفتر شعر قرار دادم.
در ابتدای غربت این راه با حسین
همراه باش ای دل، همراه با حسین
همراه باش ای دل با کاروان عشق
تا مقصد نهاییِ دلخواه با حسین
از روزهای روشن تا نیمه های شب
از هّرمِ مِهر تا نظرِ ماه با حسین
هر لحظه بی قرار، هر آئینه با بهار
همراه با نسیمِ سحرگاه با حسین
هر بی خبر که داد دلش را به دست عشق
در این مسیر می شود آگاه با حسین
باید نوشت از عطشِ رو به اشتیاق
از ارتباطِ روشنی راه با حسین
شیرین تر از تبسم باران به کوچه است
غم های بی نهایتِ جانکاه با حسین
راه کمی ست ای دل ازین آه تا حسین
یک منزل است فاصله بشتاب، « یاحسین »
امروز گریه با غم و اندوه همدم است
آغاز سوگواری ماه محرم است
آن نخلهای دور همین اهل کوفه اند
این نخلهای دیر کمی خیر مقدم است
اینجاست قادسیه یکی گفت نینوا
گویا هنوز آنچه که می خواست او کم است
نامی دگر ندارد اینجا؟ - که ناگهان -
گفتند کربلاست سرآغاز ماتم است
اینجا مگر مناست که این کاروان شوق
قصد وقوف کرده و گویا مصمم است
اینجا مگر کجاست که در چشم کاروان
نهر فرات نیز همان چاه زمزم است
این کاروان نیامده تا سرنگون شود
آیات عشق مثل خود عشق محکم است
در این زمین بناست بنایی به پا شود
تا مرکز تمام جهان کربلا شود
ای چشم، اشک شوق، دمادم مبارکت
زیباترین مصائب عالم مبارکت
ای خاک، خاکِ تشنه لبِ سرزمینِ طف
بارانِ ناگهانیِ نم نم مبارکت
این غم مقدس است، عزا نیز همچنین
ای شانه بارِ محترمِ غم مبارکت
ای دل بسوز داغ تو را روی داده است
اندوه اگر زیاد اگر کم مبارکت
باید به گریه گفت غمی تازه می رسد
باید به عشق گفت محرم مبارکت
امروز ابن سعد خودش را به کم فروخت
دنیای دون، رسیدنِ همدم مبارکت
از دوزخ و بهشت کدامین خریده ای
ای ابن سعدِ نحس، جهنم مبارکت
از شامِ کینه ورزی و از کوفه ی ریا
برگرد ای حقیقت انسان به خود بیا
از های و هو بیفت ولی از خروش نه
دنیا فروش باش ولی دین فروش نه
از اهل کوفه، اهل ریا، مردمِ نفاق
آوای دوست می رسد آیا به گوش؟ نه
دیگر به کوفه نیست امید ای امامِ عشق
ای قرص آفتاب رخت را بپوش نه
مشغولِ وعظ هستی و مسرورِ ذکر حق
اوقاتِ عشق خالی از این جنب و جوش نه
دست از رسالتت نکشیدی در این مسیر
آن بار را گذاشتی از روی دوش نه
آری تو ای همیشه ی جاری تو ای صدا
یک لحظه از بیان حقیقت خموش نه
در لشکر یزید زر و زور قبله است
در کاروان عشق یکی دین فروش نه
محصولِ سالخوردۀ شوم ِعبث کجاست
ای کوفۀ ریا و تظاهر، شَبَث کجاست؟!
ای اهل کوفه حاصل آن نامه ها چه شد؟
یک مرد نیست تا که بگوید به ما چه شد؟
ای اهل کوفه حرمت مهمان به جای خود
آن حرمتی که داشت رسول خدا چه شد
ای اهل کوفه زود فراموش کرده اید
پایان کار مردم قبل از شما چه شد
آه از هجومِ لشکرِ پنهان کینه ها
آن لحظه های همدلی و همصدا چه شد
ای شوقِ بی هدف چه شد اینگونه خامشی
ای اشتیاقِ سرزده آن ادّعا چه شد
از کوفه بگذریم که آرام خفته است
امروز در نوای غم نینوا چه شد
از کوفه بگذریم که سرگرم زندگیست
ای کربلا تو حرف بزن کربلا چه شد
بسیار می رسند پیاده، سوارها
در لشکر یزید هزاران هزارها
آن نامه های ناموران دام شد چنین
صبحِ هنوز سر نزده شام شد چنین
کوفه همان که چشم به ره بود آنچنان
شورِ امام خواهی اش آرام شد چنین
امروز، کوفه دید خموشانِ کوفه را
امروز کوفه دید که فرجام شد چنین
امروز کوفه دید که در انتخاب راه
تردید با مسامحه همگام شد چنین
آن ابن سعدِ نحس که دم می زد از خدا
با وعدۀ ریاست ری خام شد چنین
ای روزگار وضع تو ثابت نبود و نیست
احوال شام و کوفه سرانجام شد چنین
دین را فروختند به ناچیز گندمی
پایان کار مردم بدنام شد چنین
آب فرات ناله کن و خوب گریه کن
همراه با رسیدنِ مکتوب گریه کن
امروز آب منع از اخیار می شود
تاریخ - گفته اند - که تکرار می شود
دستور منع آب رسیده است اینچنین
طرح معاویه است که در کار می شود
صفّین و طرح بستن آب فرات نیز
در کربلا دوباره پدیدار می شود
آب فرات ناله کن و خوب گریه کن
غم ها تمام بر سرت آوار می شود
امروز روز هفتم و آغاز تشنگیست
آغاز درد و غربت بسیارِ می شود
ای عشق گریه می کنم و کارِ عاشقان
از روز هفتم است که دشوار می شود
امروز روز هفتم ماه محرم است
تاریخ - گفته اند - که تکرار می شود
ای یار از تو حرف به تکرار گفته اند
از داغ بی شمار تو بسیار گفته اند
در گونه های خسته ی من اشک جا گرفت
یادی عزیز، صحن دلم را فرا گرفت
در پایتخت کشور اندوه در دلم
بزم عزا و مرثیه ی عشق پا گرفت
ای عشق، سوخت دلم در میان جمع
از هرکه می رسید سراغ تو را گرفت
در سوگ تو نشستم و در محفل دلم
اشک غمم به یاری چشمم عزا گرفت
دل این دل شکسته و محزون به یاد تو
سرگرم گریه بود، تب کربلا گرفت
آنقدر اشک ریخت، به یاد غریبی ات
آنقدر گریه کرد که دیگر صدا گرفت
ای دوستان به گریه بیایید دور هم
دلهای مبتلا شده را غم فرا گرفت
ای عشق، عطر ناب گل یاس زنده است
آری هنوز، حضرت عباس زنده است
آن یار رفت جانب پیکار، برنگشت
دیگر به سوی قافله سالار برنگشت
غم در میان اهل حرم موج می زند
آری به خیمه یار وفادار برنگشت
این رفتن و جدایی آغاز غربت است
آن ماهتاب در حرم اینبار برنگشت
از هرم داغ ماه بنی هاشم است اگر
آن لحظه های روشنِ سرشار برنگشت
آن نافذ البصیره که رفت از حریم عشق
دیگر به خیمه فرصت دیدار برنگشت
ای چشم های منتظرِ مانده در عطش
ای کودکان تشنه، علمدار برنگشت
ای آسمان ببار که هنگام ماتم است
عباس ابن حیدر کرّار برنگشت
هر ذره آشکار و نهان گریه می کند
این روزها زمین و زمان گریه می کند
امروز گریه با غم تو هم صدا شده
از چشم من دری به حسینیّه وا شده
همچون دلم که سوخته از داغ کربلاست
در کوچه های شهر قیامت به پا شده
این پیکر تو است که در غربتِ عراق
از قید و بندِ عالم فانی رها شده
این پیکر شریف تو، این قتلگاه توست ...
ای خاک بر سرم ، سرت از تن جدا شده
ای خاک بر سرم سرت از تن جدا شده
بر روی نیزه رفته و گرمِ دعا شده
بر روی نیزه رفته سرت ای امام عشق
بر روی نیزه رفته و محو خدا شده
بسیار گفتی از غم و اندوه خود ولی
انگشترت کجاست؟ نگفتی کجا شده ... (1)
ای آسمان ببار دم حزن و ماتم است
ای آسمان ببار که ماه محرم است
ای روزگار، غربت انسان چگونه است
دردِ غم و حکایتِ هجران چگونه است
در سایه ی تهاجم غم های بی شمار
آشفتگی زلف پریشان چگونه است
در کربلا عروج شهیدان به آسمان
در کوفه حال و روز اسیران چگونه است
یک نیم روز، وسعت تاریخ نینواست
غم های بی شمار پس از آن چگونه است؟
ای صوت دلپذیر به مردم نشان بده
بر روی نیزه خواندن قرآن چگونه است
با سنگ طعنه کینه خود را نشان دهید
ای شام و کوفه حرمت مهمان چگونه است
از کاروان عشق بپرسید، دوستان
آوارگی دشت و بیابان چگونه است؟!
سید حسن مبارز