با نگاهی چو تیرِ آتش پر
دژ پل ، از روی تپّه می نگرد
رهگذار ِسپاه ِ ایرانی؛
آسیاهای رودی و؛ پل را
این شگفتی سرای ِشهرآذین
آتشین سبزه وار ِ گوهرخیز
دژ پل ست!
شهری از خُرّمی، ردای ِ سبزه قبا.
ظرف آبی خنک ، گوارنده
سایه ی بید گونه ای سرسبز
ژرف ِ یک دوزخ
آتش ِسوزان.
رود بند ِ دزش
شگرف و پهناور
چون دژ ِ دیگری، ز دیگرسوی
نگران سوی ِ رود می نگرد.
وز کنارِ بسی کَد ِ زیبا
رود آرام می رود در شهر.
در زمستان و در بهاران نیز؛
بهار؛ نارنج ؛ خوست ؛
باستان شهرِ خُرّم و فرخ ؛
این بهشت در آتش ؛
دزفول .
مهدی فرزه (میم . مژده رسان)
کلمات کلیدی این مطلب :
دزفول ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/7 در ساعت : 18:19:52
| تعداد مشاهده این شعر :
1175
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.