ارزش صوفیان و عارفان هند در گسترش اسلام در شبه قاره هند انکارناپذیر است. سرزمین هند در طول قرون سرزمین عرفان ها و ادیان مختلف بوده است و بخشی از تاریخ هند نیز خواه و ناخواه با فرهنگ و تمدّن و عرفان و تصوّف اسلامی گره خورده است و در روزگارانی این فرهنگ و عرفان فرهنگ غالب این سرزمین نیز بوده است و از این رو حذف کردن یا کمرنگ نشان دادن این فرهنگ به نوعی بی اعتنایی و حتّی نفی تمدّن و فرهنگ این سرزمین خواهد بود. بخصوص آن که بخش اعظم این فرهنگ و فرمانروایی با زبان شیرین فارسی نیز گره خورده بود و در روزگارانی مدید در این سرزمین زبان شیوای فارسی نه تنها زبان درباریان و اهل حکومت، بل زبان عارفان و ملفوظات و گفتارها و پندهای دل انگیز آنان نیز بوده است و بسیاری از این عارفان و بزرگان و حتّی سلاطین به زبان شکرین پارسی شعر سروده اند و نثرهایی سرشار از سجع و قافیه و صناعت ادبی را به ذخایر ادبی ما افزوده اند و در این میان کتاب انیس الغربا که کلام عارفی دلباخته از سلسلۀ نجیب عارفان چشتیۀ هند است خود دلیل خوبی بر این تسلّط و عنایت و دلدادگی ست که حتّی در روزگاران دور و دیر در دورترین نقاط این سرزمین نیز زبان فارسی زبان ارشاد و وعظ و پند و نیایش و دلدادگی با حضرت معبود بوده است و اینک این کتاب که از پس قرن ها روی چاپ را به خود می بیند دلیل محکم دیگری ست در اثبات این مدّعا که عارفان و عاشقان و صوفیان صافی دل تا چه حدّ و پایه با شعر و نظم و نثر بزرگان ادب پارسی آشنا بوده اند و خود در این میدان چه سواران قابلی بودند و هماره در وعظ ها و خطبه ها و سخنان خود از نثر عارفانه و عالمانه و شعر فاضلانه بهره می بردند و این دو را چون تارو پود فرشی ابریشمین در هم می تنیدند و شعر و نصر فارسی پا به پای هم در عرفان و تصوّف و اخلاق این سرزمین نقش داشته است. و این صوفیان کرام و شاعران عظام با چه شیوایی و شیرینی این قند پارسی را تا بنگاله و تا آنسوی کاشغر و کشمیر بردند و تا چه حد بر این دیبای پر نقش و نگار نقش خاطره زدند و کاری کردند کارستان.
نثر پاکیزه و روان و دوری از تعقیدات و لفّاظی انیس الغربا را کتابی دلنشین و خواندنی کرده است و این همه شکوه و زیبایی از پس چندین قرن هنوز خود را به زیبایی نشان می دهد و بوی طراوت و تازگی از سطر سطر این کتاب به مشام جان می رسد، که حکایت انیس الغربا حکایت دلنوشته های انسانی عاشق و شوریده حال است که تنها پناهگاهش را در این غریبستان دنیا، خلوت حضرت ربوبی قرار داده و چهار تکبیر بر هرچه هست زده و دل از زخارف این دنیای دون برکنده و گام در سماوات دوست زده است.
ابیات انتخاب شده در انیس الغربا از شاعرانی عارف و شوریدگانی واصل است که بوی پختگی و طعم بالندگی از واژه واژه آن پیداست و این بیانگر آن است که صاحب این دفتر را طبعی بلند و ذوقی دلپسند بوده و بی تردید خود نیز بهره ای از سرودن داشته است و برخی از ابیات این دفتر نیز نقل منظومۀ دل اوست.
از زمرۀ صوفیان صافی دل در سرزمین باستانی هند که ادبیات معجزه را پی گرفتند و به دور از بازی های شعبده و جادو قدم در جاده یکتایی و توحید گذاشتند یکی نیز عارف عاشق و زاهد واصل حضرت نورقطب عالم پندوی است که انیس الغربای او خود دلیل شوریدگی حال و اتّصال وی به حضرت ختمی مرتبت و گم بودگی وی در ساحت جلال و جبروت حضرت حق است. انیس الغربا را باید با حال مناجات نجوا کرد که انگار این کتاب ادعیه ای ست به زبان پارسی و پارسایی و شرح حدیث است و گره خوردگی آن با شعر پارسی و دلیل محکمی بر این ادّعا که شعر عرفانی ما همانا شرح احادیث نبوی است و به نوعی شرح و بسط کلام بزرگمردی است که اشرف مخلوقات است و سرور موجودات و آن که قدم بر رفرف کائنات نهاد و معراجش از فهم فرشتگان مقرّب نیز بالاتر بود .
بی مناسبت نیست اگر در این آغازینه کلام و به غنیمت فرصت و در نگاهی گذرا با سلسلۀ چِشتیه بخصوص عارفان چشتیۀ هند بیشتر آشنا شویم.
اما پیش از ورود به این مبحث باید بابی دیگر گشود و آن سابقه ورود تصوّف و عرفان اسلامی به هند است.
تصوف اسلامی بر آیین های شبه قارة هند تأثیر گذاشته از جمله آثار و خدمات صوفیه در شبه قاره، گسترش اسلام بوده است . به عقیدة اغلب پژوهشگران هرچند مسلمانان در حدود 92ـ 94 هجری سند را گرفتند و در زمان سلطان محمود غزنوی (389ـ421 هجری) مناطقی از هند را فتح کردند امّا صوفیه یکی از عوامل مهمّ تبلیغ اسلام در آنجا بوده اند . محبوبیّت مشایخ صوفیه در بین مردم، برگزاری مجالس وعظ و سماع به زبان فارسی و زبانهای محلی هند و اعتقاد به برابری همة انسانها اسباب موفقیّت صوفیّه در این امر بوده است .
به طور کلی تصوّف ایرانی از چند طریق بر تصوّف هندی تأثیر نهاد:
1) از طریق صوفیان ایرانی که با هجرت شان از ایران به هند شخصا زمینۀ دعوت مردم به اسلام و عرفان و تصوّف اسلامی را فراهم آوردند. از جمله مشهورترین این شخصیت ها می توان به علی هجویری صاحب کشف المحجوب در لاهور ، خواجه معین الدین چشتی در اجمیر، میرسیّدعلی همدانی در کشمیر و جلال الدین تبریزی در بنگال اشاره کرد که برای تبلیغ اسلام شخصا به هند هجرت کردند.
2) از طریق آن دسته از صوفیان ایرانی که اگرچه به هند نیامدند امّا افکارشان به طور غیرمستقیم بر مسلمانان هند تأثیر گذاشت. ابوسعید ابوالخیر، باباطاهر، خواجه عبدالله انصاری ، سنایی ، عطّار و مولوی از این دسته اند .
3) از طریق صوفیانی چون ابن عربی که ایرانی نبودند، امّا بر اندیشة متصوّفة ایرانی تأثیر نهادند و افکارشان از طریق ایرانیان به هند رسید . از اواخر قرن نهم افکار و اندیشه های ابن عربی در هند نفوذ بسیار یافت و شروح متعددی بر فصوص الحکم نوشته شد. محب الله الله آبادی از مشایخ چشتیه از جمله کسانی بود که فصوص الحکم را به فارسی و عربی شرح کرد . عبدالقدوس گنگوهی نیز از صوفیانی بود که بسیار تحت تأثیر نظریة وحدت وجود ابن عربی قرار گرفت . همچنین بر کتابهای عرفانی ایرانی مانند لمعات شیخ فخرالدین عراقی، مثنوی معنوی مولوی بلخی و عوارف سهروردی و ... بارها شرح نوشته اند و برخی از آنها در مدارس دینی هند نیز تدریس شده است .
4) از طریق اعزام نمایندگان ، فرزندان و خلیفه های برخی از صوفیان و عارفان. به عنوان مثال نعمت اللهی ها در هند با دعوت بهمنی های دکن و با اعزام فرزند و نوۀ شاه نعمت الله ولی همراه بوده است.
5) نقش اولیای غازی یا صوفیان جنگجو را نیز می توان در گروه دیگری طبقه بندی کرد. اینان کسانی بودند که به موازات داشتن اندیشه و عرفان ، جهاد و شمشیر را نیز لازم می دانستند. در باره این گروه نیز که بیشتر در مناطقی چون بنگال و گجرات حضور داشتند به اختصار در جای خود توضیح خواهم داد.
یکی از دستاوردهای مهم صوفیه در شبه قارة هند ادبیات صوفیانه است که بسیاری از این آثار به فارسی و برخی نیز به زبانهای محلّی هند است . لازم به توضیح است که نگارش متن اصلی بیشتر اجازه نامة خلافت صوفیان هند به زبان فارسی بوده و از گذشته تاکنون این سنت وجود داشته و حاکی از نفوذ زبان فارسی در شبه قاره به عنوان زبان فرهنگ و زبان عرفان و تصوف بوده است . برخی از صوفیان شجره نامة طریقت خود را تا چند دهه قبل به نظم و به فارسی می نوشتند. امروزه قوالان هندی در عرس های مختلف نیز گاه اشعار فارسی می خوانند . البته باید یادآور شد که سهم برخی از صوفیان و عارفان در ترویج زبان فارسی پررنگ تر از بقیه بوده است. به عنوان مثال میرسیدعلی همدانی و فرزند و اخلافش به ترویج زبان فارسی در کشمیر پرداختند و در این راستا آن قدر پیشرفت داشتند که این زبان زبان دربار شد.
تصوّف ایرانی اسلامی در شبه قارة هند به قرن دوم و سوّم برمی گردد. دیدار ابوعلی سندی با بایزید بسطامی (متوفی 261 یا 264 ق) از جمله قدیمی ترین دیدار یک صوفی از سرزمین شبه قاره با یک عارف بزرگ از خراسان آن روز بوده است. ضمن آن که برخی منابع از سفر تبلیغی حلاج آن عارف بزرگ و پر رمز و راز اسلامی (متوفی 309ق) به هند نیز سخن گفته است. همچنان که اقامت صوفی بزرگی چون شیخ صفی الدین کازرونی (متوفی 398ق) به دستور مرشدش شیخ ابواسحاق کازرونی به منطقة سند و ناحیة اچ را باید از نخستین اقامت های یک صوفی بزرگ در سرزمین شبه قاره هند دانست. سفری که بعدها با سفر شیخ حسین زنجانی (متوفی ح 420ق) به پنجاب و اقامت وی در آنجا برای ترویج تصوف و تربیت اهل سلوک و سفر علی بن عثمان هجویری به پنجاب به دستور مرشدش ابوالفضل ختلی کامل می شود و بعدها توسط برخی از این بزرگان خانقاه هایی نیز در این سرزمین ساخته می شود. از جمله خانقاه هجویری در لاهور که از نخستین پایگاه های جدّی و بزرگ تعلیم و ارشاد مردم شبه قاره بوده است. این نخستین عارفان بیش از آن که دلبستگی خاصی به سلسله ای داشته باشند صرفا در خدمت به اشاعۀ دین و شریعت محمّدی و اسلام مبین گام برمی داشتند و از این رو ورود سلسله های صوفیه به شبه قارة هند را باید همزمان با فتوحات غوریان در هند دانست. در قرن ششم نیز برخی از صوفیان آسیای مرکزی به هند هجرت کردند که اولین سلسله ها متعلّق به سلسلۀ چشتیه و سهروردیه بودند. چشتیه بیشتر در مناطقی چون اجمیر و ناگور و برخی نواحی پنجاب و دهلی و بیهار پایگاه هایی داشتند و سهروردیه بیشترین تبلیغات خود را در منطقۀ سند و مولتان و پنجاب متمرکز کرد. جز این دو سلسله ، برخی سلسله های مهم چون نقشبندیّه، قادریه و شطاریّه نیز بودند که در گسترش تصوّف در هند می کوشیدند.
چشتیه را باید از معروف ترین و شناخته شده ترین سلسله های صوفیان و عارفان مسلمان شبه قاره به حساب آورد ، اگرچه شکل گیری این سلسله به بیرون از هند و به قرون سوّم و چهارم هجری قمری باز می گردد. این سلسله ادامۀ سلسله اَدْهَمیه، منسوب به ابراهیم بن ادهم است و در زمان ابواسحاق شامی که خود از مشایخ بزرگ صوفیه در اواخر سدۀ سوّم و اوایل سدۀ چهارم بود به نام چشتیه معروف شد. بنا بر روایتی، شجره این سلسله به حضرت علی (ع) میرسد. پیروان این سلسله اگرچه حنفی مذهباند، امّا ارادتی تام و تمام به ائمه شیعه بخصوص حضرت امام حسین علیه السلام دارند. شاید این رباعی معروف از معین الدین چشتی بزرگ عارف این سلسله و پایه گذار جدّی چشتیۀ هند دلیل خوبی بر این ارادت باشد :
شاه است حسین(ع)، بادشاه است حسین
دین است حسین دین پناه است حسین...
سر داد و نداد دست در دست یزید
حقّا که بنای لااله است حسین
ابواسحاق شامی پیری به نام خواجه مَمْشاد علو دینوَری داشت که با اجازۀ وی به جهت ارشاد مردم چشت (ناحیه ای در خراسان قدیم و نزدیک شهر هرات و رود هریررود ) از بغداد به آنجا رفت و ظاهراً از آن پس این سلسله به چشتی معروف شد. در قصبۀ چشت، خواجه ابواحمد ابدالِچشتی با وی همراه شد و پس از مرگ ابواسحاق، جانشین او گردید. بعد از خواجه ابواحمد ابدال، به ترتیب خواجه ابومحمد چشتی (متوفی 411)، خواجه ابویوسف بن سمعان (متوفی 459)، خواجه قطبالدین مودود چشتی، حاجی شریف زندنی (متوفی 612)، خواجه احمدبن مودود (متوفی 577) و خواجه عثمان هاروَنی (متوفی 617) در چشت و دیگر نواحی خراسان بزرگ بر مسند ارشاد نشستند. بدینترتیب، شكلگیری این سلسله در چشت از قرن چهارم آغاز و تا قرن هفتم ادامه یافت و از قرن ششم بهتدریج از ناحیۀ هرات و خراسان بزرگ به سمت شبه قاره گسترش پیدا كرد.
با مرگ مریدان خواجه مودود، تصوّف در چشت رو به ضعف نهاد و عدّهای از مریدان، با ظهور تركان غوری و جنگ و ستیز آنان، به مناطق دیگر ، از جمله به شهر اَجمیر در ایالت راجستان هند هجرت کردند. این شهر پس از ورود خواجه معینالدین سجزی چشتی، مرید و خلیفۀ خواجه عثمان هاروَنی، پایگاه چشتیه شد. خواجه معینالدین سلسلۀ چشتیه را در هند بنیان نهاد و اصول و مبانی آن را در اجمیر، تدوین كرد. اگرچه به نقل از جامی، نخستین فرد از این سلسله كه به هند سفر كرد، خواجه محمدبن ابواحمد چشتی بود كه به همراه سلطان محمود غزنوی در جنگ سومنات شركت كرد، امّا سندی معتبر در دست نیست كه نشان دهد وی در هند پیروانی یافته است؛ بنابراین، مؤسس و مروّج اصلی سلسلۀ چشتیه در هند، را باید خواجه معینالدین چشتی دانست. لازم به یادآوری ست که در کنار این سلسله ، سلسله های بزرگ و مهمّی چون قادریّه و نقشبندیّه و سهروردیّه نیز در شبه قاره طرفداران فراوانی دارند. قادريّه سلسله ای ست که مؤسس آن عبدالقادر گيلاني (قرن 6 هجري)است. فرقۀ نقشبنديه نیز منسوب به خواجه بهاء الدين محمد نقشبند بخارايي (718ـ791ق) است ولي وي را نميتوان مؤسس اين طريقت شمرد زيرا سنگ بناي اين طريقت توسطخواجه يوسف همداني (440 ـ 535 ق) و خواجه عبدالخالق غجدواني (متوفي 550)نهاده شده است. فرقهسهرورديّه نیز منسوب است به شيخ ضياء الدين سهروردي (متوفي 539) و شيخ شهابالدين سهروردي (متوفي 632). پيروان اين طريقه اغلب در پاكستان، هند و افغانستانزندگي ميكنند و شاخههاي متعددي دارند. امّا به نظر می رسد که جدّی ترین سلسلۀ عرفانی مسلمانان هند بخصوص تا قرن هشتم هجری را باید سلسلۀ چشتیه به حساب آورد.
معینالدین حسن سجزی، در 537 هجری به دنیا آمد . گفتهاند كه نسل وی از سادات سیستان بودند و به احتمال بسیار خود او در قصبه سجز به دنیا آمد؛ از اینرو، وی را معینالدین حسینی سجزی (سیستانی) نیز میخوانند.همچنین به دلیل سكونت و وفات معینالدین در اِجمیر به او اِجمیری نیز گفتهاند.
معینالدین در نوجوانی پدر خود، غیاثالدین، را از دست داد و از او باغ و آسیابی به ارث برد . علّت ورود او را به سلك صوفیان، مواجههاش با مجذوبی به نام ابراهیم قُندوزی دانستهاند. گفته شده است غارت سیستان به دست تركان غُز او را به مراقبه و تأمّل در خود واداشت و سرانجام به عرفان كشاند.
پس از این تحوّل روحی، معینالدین اموال خود را بین مستمندان تقسیم كرد و برای تحصیل علوم دینی به عراق رفت و در مدّت كوتاهی از علمای دین محسوب گردید. وی در یكی از سفرهایش به هاروَن، از توابع نیشابور، با خواجه عثمان هاروَنی (متوفی 617)، از خلفای چشتیه، دیدار كرد و به حلقۀ مریدانش پیوست .
معینالدین بیست سال، در سفر و حضر، ملازم خواجه عثمان هاروَنی بود . خواجه عثمان به مریدی او مباهات میكرد و به وی لقب محبوباللّه داد و همچنین معینالدین را خلیفۀ خود كرد.
معینالدین در سفرهای خود با مشایخ بزرگی چون نجمالدین كبری، عبدالقادر گیلانی ، ابوالنجیب عبدالقاهر سهروردی و ابوسعید تبریزی دیدار كرد. او همچنین آرامگاه مشایخی چون ابوالحسن خرقانی در خرقان، خواجه عبداللّه انصاری در هرات و احمد خضْرَویه را در بلخ زیارت كرد و در مسیر خود به هند، مدتی در شهر لاهور و در جوار مقبرۀ هجویری (متوفی ح 456) اقامت گزید و به تفكّر و عبادت مشغول شد. پس از آن، مدّتی در دهلی ساكن شد و از آنجا به اجمیر رفت و بسیاری از هندوها را مسلمان كرد.
ورود خواجه معینالدین به شهر اجمیر هند در سال 561 هجری قمری بود و وی پس از سفرهای طولانی، سرانجام به اجمیر آمد و طبق سنّت پایهگذاران سلسلۀ چشتیه كه برای فعالیّت های خود، بهجای مراكز مهم قدرت سیاسی در ایران و آسیای مركزی، شهرهای دورافتاده را انتخاب میكردند وی نیز اجمیر را برای مرکز تبلیغ خود برگزید و کم کم تعداد بسیاری به این سلسله گراییدند. در قرن هفتم، مراکز دیگری نیز کم کم به این سلسله پیوستند که از جمله می توان به ناگور ( در راجستان هند) با حضور حمیدالدین صوفی سعیدی ناگوری(صاحب ملفوظات سرورالصدور و نورالبدور) و یكی از مریدانش به نام خواجه حسین ناگوری و شهر دهلی با حضور قطبالدین بختیار كاكی اشاره کرد که از مراكز مهم تصوّف چشتی شدند.
بعد از فوت خواجه معین الدین حسن سجزی چشتی در سال هجری، جانشین وی قطب الدین بختیار کاکی (متوفی 634 هجری) و جانشین کاکی فریدالدین گنج شکر (متوفی 664 هجری مشهور به بابافرید این سلسله را در دهلی و پنجاب گسترش دادند .مهمترین خلیفة بابافرید در هند شیخ نظام الدین اولیا (متوفی 725 هجری بود که به نام "سلطان المشایخ" خوانده می شد. یکی از سبب های شهرت نظام الدین اولیا و چشتیه در دهلی گرویدن دو شاعر بزرگ پارسی گوی هند امیرخسرو دهلوی (طوطی هند) و امیرحسن سجزی (سعدی هند) به این طریقت بود به نوعی که این دو از مریدان نزدیک نظام الدین بودند و سبب اشتهار نظام الدین اولیا در تصوّف ایران شدند .
بعد از خواجه معین چشتی و قطبالدین بختیار، بزرگانی چون شیخ بدرالدین و شیخ فریدالدینِ گنجشكر در اجودهن (در پاك پتن شریف پاكستان)، خواجه نظامالدینِ اولیاء در دهلی و خلیفه های وی شیخ سراجالدین اخی در بنگال و برهانالدین غریب در دكن، بر گسترش عرفان و زبان فارسی و تعالیم نبوی و اسلام پاک بسیار کوشیدند.
بعدها با ظهور عارفان بزرگی چون شیخ نصیرالدین محمود معروف به چراغ دهلی (متوفی 757 هجری)و سید محمد گیسودراز(متوفی 825 هجری) و اخلاف وی در نواحی دكن، این سلسله به اوج معنوی خود رسید تا سهم مشایخ چشتیه در ترویج اسلام در شبه قاره، به عنوان اصلاحگران اجتماعی و مبلّغان ارزش های اسلامی، بسیار درخور توجّه و اهمیّت باشد.
چراغ دهلی را باید مهمترین خلیفة نظام الدین اولیا دانست .وی در دورانی می زیست که شاگردان ابن تیمیه بیشترین فشارهای مذهبی و سلطان محمّد بن تغلق نیزبیشترین فشارهای سیاسی را بر صوفیه وارد می آوردند. او مریدان خود را به رعایت مبادی شریعت ملزم کرد و توانست سلسلة خویش را از تعرّض مصون بدارد و به همین منظور بعضی رسوم صوفیه نظیر زمین بوسی را منسوخ کرد . سلسلة چشتیه در زمان دو شیخ بزرگ یعنی نظام الدین اولیا و نصیرالدین چراغ دهلی از طریق شیخ سراج الدین (متوفی 758) تا بنگال و از طریق سید محمد گیسودراز تا گلبرگه از شهرهای قدیمی شیعی نشین در هند گسترش یافت . برخی از عرفای چشتی نیز در شهرهای دیگری از جمله در مالوه و گجرات مقیم شدند و گجرات از مناطقی بود که به واسطه داشتن پایگاه های فراوان هندوان و معابد آنها بیشتر مورد توجه صوفیان بوده است و هر یک می کوشیدند تا در این منطقه با آداب و رفتار خود دعوت به مسلمانی را بیشتر رواج دهند و تبلیغ در گجرات به نوعی حضور در صف مقدّم جهاد معنوی و فکری به حساب می آمد.
با مرگ چراغ دهلی، اعتلا و عظمت سلسلۀ چشتیه تا حد زیادی رو به انحطاط و زوال نهاد و دیگر عارف بزرگی ظهور نکرد . تا دورۀ شیخ نصیرالدین این سلسله دارای نظامی متمركز بود كه همۀ امور سلسله، شامل فعالیّت های روحانی و معنوی و تربیت مریدان و امور معیشت آنان متوجّه یك مركز بود كه از همین مركز، خواه دهلی و خواه اجمیر، خلفایی برای ارشاد مردم به دیگر نواحی هند فرستاده میشد. بعد از شیخ نصیرالدین چراغ دهلی، به دلیل عدم تمایل وی در سپردن خرقه به مریدان، سجّادهنشینی دهلی از مركزیّت افتاد و هر خلیفه و سجّادهنشینی بهطور مستقل عمل كرد و همین تشتّت و بی برنامگی سبب ضعف این سلسله شد. نکتۀ قابل توجّه دیگر آن که از زمان خواجه معینالدین چشتی تا بعد از مرگ شیخ نصیرالدین چراغ دهلی ، هیچ قطبی فرزند خود را به جانشینی تعیین نمیكرد، امّا پس از آن سجّادهنشینی موروثی شد و همین امر سبب کاهش اعتقاد مردم به این سلسله شد. لازم به ذکر است که بزرگانی چون نظام اولیاء و نصیرالدین چراغ دهلی حتی تن به ازدواج نداده بودند و هر دو پس از فوتشان خانقاه شان توسط خواهرزاده هایشان اداره می شد.
نکته بسیار تا بسیار مهم دیگر آن که تا زمان نصیرالدین چراغ دهلی، اقطاب بزرگ در میان مردم نفوذ معنوی داشتند و كمتر به حكّام و سلاطین اعتنا میكردند و گرچه غالباً فقیر بودند، خانقاه شان مأوای مردم بود. در این دوره، حتّی دست ارادت به شیخی دادن و با پیران همصحبت شدن از افتخارات غالب امرا و حكّام زمان بود. لذا مشایخ چشتیه از پذیرفتن هدایای سلاطین خودداری می کردند و فقط هدایای مردمی را که به آن "فتوح" می گفتند می پذیرفتند. برخی از صوفیان چشتیه نیز با کار و رنج و تلاش زندگی خود را سپری می کردند و از جمله به آباد کردن زمین های بایر می پرداختند و گاهی مانند راهبان بودایی و هندو با زنبیل به در خانه های مردم می رفتند و قوت اندک خود را از این راه تأمین می کردند. امّا با گسترش بیشتر چشتیه در ولایات مختلف هند برخی از این مشایخ و صوفیان از زهد و قناعت روی گرداندند و به جای همان اندک فتوح مردمی به قبول هدایای حکام دلخوش شدند . برخی نیز برای کسب درآمد بیشتر حتی به شغل و خدمت دیوانی پرداختند و یا به برخی از مریدان خود که در مراتب پایین تری بودند اجازه شغل دیوانی دادند. بویژه این امر بعد از دورۀ نصیرالدین چراغ دهلی بیشتر مشاهده شد که این امر با طبیعت صوفیانه چشتیه كه معتقد بود فعالیّت سلسله باید دور از مراكز قدرت سیاسی باشد تعارض داشت.
با وجود این باید اعتراف کرد که صوفیه در شبه قارة هند از سالهای اولیة حکومت مسلمانان در آنجا نفوذ داشته اند. به دلیل محبوبیت مشایخ نزد مردم عموما پادشاهان و امرای محلّی در جلب نظر و حمایت آنان می کوشیدند اما بسیاری از صوفیه نظیر مشایخ چشتیه از نزدیک شدن به دربار سلاطین دوری می کردند.
این دوری از حکومت البته به معنای دوری و انزوا از مردم نبود و صوفیه خود را مسئول سعادت معنوی مردم می دانستند و به موازات حکومت های سیاسی سلاطین این حق زا برای خود قائل بودند که برای خود حکومت معنوی قائل باشند. مثلا معین الدین چشتی حکومت معنوی ناحیة دهلی را به مریدش بختیار کاکی سپرد..
البته در میان این سلسله و برخی سلسله های صوفیه دیگر نیز کسانی بودند که خود را حامی حاکمان مسلمان می دانستند. عبدالرحمان چشتی معتقد بود که چشتیه محافظان حیات شاه و مسئول حفظ و بقای حکومت او هستند . البته بیشترسلاطین نیز به صوفیه احترام می گذاشتند. قطب الدین آیبک (التتمش ) ضمن استقبال گرم از قطب الدین بختیار کاکی به او حتّی مقام شیخ الاسلامی داد امّا او نپذیرفت . البته گاهی میان صوفیه و حکام اختلافاتی هم وجود داشته، مثلا سلسلة چشتیه در عصر خلجی ها بسیار گسترش یافت و در عین حال نسبت به آن سوءظن وجود داشت . محمدبن تغلق به همان اندازه که به صوفیه حرمت می نهاد و به زیارت قبور معین الدین چشتی و سالار مسعود می رفت از نفوذ روزافزون صوفیان بخصوص چشتیه نیز بیمناک بود.
یکی از دلایل کاهش قدرت چشتیه را باید در سلسله های فرعی ایجاد شده بعد از خواجه معین الدین جستجو کرد. به هر حال هر یک از شاخه های فرعی بخشی از آب این رودخانۀ بزرگ و خروشان را متوجّه خود می کردند و سبب شاخه شاخه شدن این سلسله و ایجاد سلسله های فرعی می شدند. به عنوان مثال بعد از فوت خواجه معینالدین چشتی دو تن از مریدان وی دو سلسله تأسیس كردند: شاه عبداللّه كرمانی (متوفی 658) سلسلۀ كرمانیه را در بنگال و پیركریم سیلونی (متوفی 663) سلسله كریمیه را در سیلون بنیان گذاشتند. فریدالدین گنجشكر نیز شاخۀ سومی، به نام فریدیه، را بنیان نهاد كه از آن دو اهمیّت بیشتری داشت. پس از مرگ فریدالدین، دو تن از خلفای وی، نظامالدین اولیاء ملقّب به محبوب الهی در دهلی و علاءالدین شیخ علیبن احمد صابر(متوفی 690) در كلیر، این شاخه را به دو شعبۀ نظامیه و صابریه تقسیم كردند. بزرگترین نمایندۀ شاخة صابریه بعد از شیخ علی صابر در هند، شیخ عبدالقدوس گنگوهی (متوفی 945) بود که این شاخه را در قرن نهم در هند رواج داد. اساس تعلیمات این شاخه ذکر جلی، رابطة قلبی با شیخ، چلّه نشینی همراه با نماز و روزه، قلّت طعام و کلام و منام (خواب ) و مواظبت بر وضو بوده است.
هرچند این دو شعبه نیز انشعاب هایی دارند، امّا مردم آنها را به نام دو شاخه اصلی، نظامیه و صابریه، میشناسند. برخی از معروفترین شاخههای فرعی چشتیه نیز عبارتاند از:
امدادیه، منسوب به حاجی امداداللّه (متوفی 1317)، كه در مكّه مجاور بود؛
مخدومیه، منسوب به شیخ جلالالدین كبیر پانیپتی (متوفی 765)؛
حسامیه، منسوب به حسامالدین مانیكپوری (متوفی 882)؛
حمزه شاهیه، منسوب به شیخحمزه؛
فخریه، منسوب به فخر جهان دهلوی (متوفی 1199)؛
نیازیه، منسوب به شاه نیاز احمد بریلوی (متوفی 1250)، از شاخه فخریه نظامیه.
تا قرن هشتم هجری عمده ترین خانقاه های چشتیه در اجمیر و دهلی و اجودهن قرار داشتند و در ایالت های دیگر هند نیز به تدریج خانقاه هایی تأسیس شد كه مهمترین آنها این خانقاه ها را می توان نام برد:
1- خانقاه بنگال، كه توسط شیخ سراجالدین (متوفی 758) معروف به اخیسراج، از مریدان شیخ نظام اولیاء تأسیس شد. اخی سراج الدین از نوجوانی از بنگاله به دهلی آمده بود و در خدمت خانقاه نظام اولیاء بود ولی از دانش چندان بهره ای نبرده بود و بنا به اصرار و سفارش مولانا فخرالدین زرّادی درس را فرا گرفت و در روزگار پیری نظام اولیاء به همراه لقب اخی که در عرفان جایگاهی والا دارد و به عنوان یکی از خلیفه های او روانۀ بنگال می شود . با آمدن شیخ سراج این خانقاه بهصورت یكی از مراكز عمده سلسله چشتیه در آمد و توجّه بسیاری از مریدان و مردم و امرا را نیز به خود جلب كرد و بعدها سبب ایجاد خانقاه هایی دیگر نیز در این ایالت شد و بسیاری از امیران نیز دست ارادت به شیخسراجالدین دادند. شیخ علاء الحق پدر نورقطب عالم پندوی بزرگ خلفای شیخ سراج اخی به حساب می آمد.
2- خانقاه دكن که توسط برهانالدین غریب و سید محمّد گیسودراز این سلسله در دكن و در جنوب هند به مردم معرّفی شد و سبب تأسیس خانقاه هایی دیگر نیز در جنوب هند شد.
3- خانقاه گجرات توسط دو تن از مریدان خواجه قطبالدین بختیار، به نام های شیخ محمود و شیخ حامدالدین احمد نهرواله ایجاد شد. ضمن آن که در زمان شیخ نظامالدین اولیاء بسیاری از مریدان وی به گجرات می رفتند و بهویژه به کوشش علّامه كمالالدین و شیخ كبیرالدین ناگوری و سیّدكمالالدین قزوینی، سلسله چشتیه در این منطقه بیش از پیش گسترش یافت و مراكز و خانقاههایی برای جذب مریدان در آنجا تأسیس شد.
4- خانقاه مالْوه نیز توسط سه تن از خلفای شیخ نظامالدین اولیاء، به نام های شیخ وجیهالدین یوسف، شیخ كمالالدین و مولانا مغیثالدین، سلسلۀ چشتیه رواج یافت و به ساخت خانقاه هایی در آنجا منجر شد.
ذکر این نکات بیشتر از آن جهت قابل اعتناست که به حضور این سلسله و شاخه های فرعی آن در سرزمین بنگال نیز اشاره شده است. بخصوص حضور شاه عبدالله کرمانی و سلسلۀ کرمانیه در بنگال و در قرن بعد حضور شیخ سراج الدین عثمان در آن که منجر به تأسیس خانقاه بنگال نیز شد از آن جمله است. چرا که خانقاه پندوه نیز از خانقاه هایی بود که زیر نظر خانقاه بنگال اداره می شد و این عارف پارسا – صاجب انیس الغربا- نیز در این خانقاه مردم را ارشاد می فرمود.
البته قابل یادآوری است که به موازات حضور سلسله چشتیه در هند و دعوت خواجه معین الدین چشتی در اجمیر و همزمان با وی سلسله سهروردیه نیز در هند جایگاه و پایگاهی یافت و این سلسله که منسوب به ابونجیب عبدالقاهربن عبدالله سهروردی یا منسوب به برادرزادة وی شهاب الدین عمربن محمد سهروردی است دومین سلسلة مشهور صوفیه در شبه قارة هند است . مروّج سهروردیه در هند بهاءالدین زکریا (متوفی 661) بود که وی نیز هم عصر با معین الدین چشتی بود. بهاء الدین مرکز خود را در مولتان قرار داد و خانقاهی ساخت و در پنجاب و سند مریدان بسیاری پیدا کرد . برخلاف چشتیه که در آنها خلافت ارثی نیست در سهروردیه بیشتر خلفای این سلسله بعد از خود پسرانشان را به جای خود نشاندند. از جمله بهاءالدین زکریا که بعد از مرگش پسرش صدرالدین محمدعارف (متوفی 684) جانشین وی شد و بعد از وی نیز پسرش رکن الدین عالم (متوفی 735) عهده دار منصب خلافت پدر شد و بعد از وی نیز
خلافت سهروردیه بین خویشان و منسوبان ادامه یافت. اگر چه این سلسله خلیفه هایی از خود را نیز به مناطقی دیگر می فرستاد و به موازات تبلیغ در منطقه مرکزی خود خلیفه ها و نمایندگانشان در مناطق دیگر نیز در گسترش آن سلسله تلاش می کردند و برخی از این خلیفه ها خود بر این سلسله چیزی می افزودند و رنگی از مشرب خود را در آن می ریختند. به عنوان مثال میرسید عثمان مشهور به لعل شهباز قلندر (متوفی 650) یکی از خلفای بهاءالدین زکریا بود که دارای تمایلات وحدت وجودی بود و سلسلة سهروردیه را با مشرب قلندری در آمیخت . در باره لعل شهباز قلندر و لقب قلندری وی ذکر این نکته خالی از فایده نیست که وی در مدح حضرت علی (ع) و اهل بیت علیهم السلام اشعاری به زبان فارسی و سندی سروده است و قلندرهای هند بتدریج از بهترین مروّجان دوستی و عشق به اهل بیت علیهم السلام شدند .
در اصل قلندریه خود یکی دیگر از سلسله های صوفیان است که بیشتر به نواحی ترکیه تعلق دارند و رواج این سلسله نیز در هند بیشتر به موازات دو سلسلۀ چشتیه و سهروردیه و در قرن هفتم هجری انجام شد. یکی از دلایل مهاجرت قلندران از ترکیه به هند را باید در حکومت مغولان در آسیای مرکزی و ایران و آسیای صغیر جستجو کرد که زمینة حرکت قلندرها را از ترکیه به هند فراهم کرد. اغلب مشایخ قلندری با چشتیه یا سهروردیه ارتباط داشتند و به نوعی توسط مشایخ بزرگ این دو سلسله تأیید شدند. به عنوان مثال لعل شهباز قلندر ابتدا خلیفه بهاء الدین زکریا از سلسلۀ سهروردیه بود و بعد به قلندریه پیوست . گروهی از مریدان صدرالدین راجو قتال، برادر جلال الدین حسین بخاری (از مشایخ سلسلة بخاری متوفی 785) نیز به قلندری ـ سهروردی مشهور شدند. برخی قلندران نیز نسب معنوی خود را به شاه نعمت الله ولی (730 یا 731ـ834) می رساندند و خود را نعمتی ـ قلندری می نامند. نعمتی - قلندری ها از قرن نهم تا یازدهم در هند از اهمیت و رواج خوبی برخوردار بودند.
از مهم ترین افراد این سلسله در قرن یازدهم شاعر معروف ایرانی محمدسعید سرمد کاشانی را می توان نام برد که با رباعیات زیبای خود در ادب فارسی شاخص است و از جمله این رباعی معروف او ورد زبان هاست که:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار شود هر آن که او را نکشند
داراشکوه ولیعهد و پسر بزرگ شاه جهان و یکی از نخبگان فکری هند در قرن یازدهم از سرمد کاشانی حمایت می کرد. سرمد در حال وجد برهنه می شد و اورنگ زیب وی را به جرم بدعت کشت و قبرش تا هنوز در نزدیکی جامع مسجد دهلی است.
در باره سلسلۀ قلندریه باید گفت که واژة قلندر امروزه در شمال هند از معنای اصلی خود تنزّل پیدا کرده و بیشتر به معنای گدا یا شخص آواره ای که هزینة زندگی خود را از طریق نمایش دادن با اسب یا الاغ تأمین می کند به کار می رود.
لازم به توضیح است که از سلسلۀ قلندری ها نیز شاخه ای به نام حیدری ها در هند معروف اند که جدّی ترین و بزرگترین شیخ این سلسله در هند شخصی به نام شیخ ابوبکر توسی حیدری بود که در قرن هفتم در دهلی می زیست . قبر وی تا هنوز در محلۀ پراگتی میدان شهر دهلی و روبروی محلی به نام باغ بیدل وجود دارد. پس از شیخ ابوبکر توسی دیگر شیخ و قطب بزرگی در بین حیدری ها ظهور نکرد و این سلسله نیز رو به ضعف گرایید اگرچه افرادی منسوب به این سلسله تا قرون بعد نیز فعالیت داشتند . حیدری ها از حیث برخی آداب و اعمال به شاخة رفاعیه شباهت می برند.
البته همزمان با مولتان و سند و پنجاب در مناطق دیگر نیز توسط برخی دیگر از عارفان و صوفیان سلسله سهروردیه ادامه یافت و تبلیغ شد . نمونه اش سیدجلال الدین سرخپوش بخاری و پس از وی نوة او جلال الدین مخدوم جهانیان بودند که سلسلة سهروردیه را در منطقۀ اچ توسعه دادند. جلال الدین مخدوم جهانیان شاخة جلالیه را به نام پدربزرگش رواج داد .
یا مثلا در منطقۀ بنگال شخصی به نام جلال الدین تبریزی (متوفی 642) که خود یکی از مشایخ سهروردیه و شاگرد ابوحفص عمر سهروردی بود به بنگال رفت و به ترویج این طریقت پرداخت و در همانجا نیز درگذشت . لذا به موازات حضور سلسله چشتیه در هند و در بنگال سلسلة سهروردیه نیز در این ایالت حضور داشت و از حیث اعتبار و جایگاه و پایگاه در هند شاید بتوان بعد از چشتیه سلسلۀ سهروردیه را با نفوذترین سلسله صوفیان در هند دانست.
حدود یک قرن پیش از ورود شیخ سراج الدین اخی خلیفه نظام اولیاء در بنگال حضور صوفیانی چون جلال الدین تبریزی از مشایخ سهروردی و شاه عبدالله کرمانی از سلسله کرمانیه در بنگال بیانگر این نکته است که سرزمین بنگال نیز از مناطقی بوده است که هماره در آن عرفان و تصوّف حضوری پر رنگ داشته است. گرایش هایی که تا هنوز نیز در بنگال وجود دارد.
گفتیم که سلسلۀ قلندریه از سلسله هایی بود که تحت حمایت چشتیه و سهروردیه در هند به مردم معرفی شد. یکی دیگر از سلسله هایی که در هند در ارتباط با چشتیه بود و لااقل پیروان آن خود را مرتبط با چشتیه می دانستند سلسلۀ "مداریه" بود. مؤسس این سلسله شخصی بود به نام بدیع الدین قطب المدار مشهور به شاه مدار. وی اهل سوریه بود و در قرن نهم به هند آمد . پیروان این سلسله اگرچه خود را مرتبط با چشتیه می دانستند امّا آداب و عقاید آنها تلفیقی از تصوّف اسلامی و آیین هندو بود. آنها لباسی مانند لباس مرتاضان هندی می پوشیدند و به تن خود خاکستر می مالیدند. گفته می شود که آنان حشیش می کشیدند و نسبت به نماز خواندن و روزه گرفتن هم بی اعتنا بودند . به پیروان این سلسله به سبب آن که طبلی کوچک را با خود همراه داشتند «دفلی » نیز می گفتند. این سلسله نیز تا قرن سیزدهم در هند وجود داشت .
البته در کنار مداریه که برخی از آداب مرتاضان هند را با تصوف اسلامی گره زدند ، سلسلۀ دیگری نیز وجود داشت که اینها نیز از حیث تحمّل برخی ریاضت ها و سختی ها به هندوها شباهت می بردند . این سلسله "شطاریه" نام داشت و مؤسس آن عبدالله شطاری بود . وی این سلسله را در قرن هشتم نخستین بار در جونپور و مالوه شناساند. برجسته ترین صوفی شطّاریه در هند سیّد محمّد غوث گوالیاری (متوفی 970 هجری) بود که شطاریه را در گجرات گسترش داد و توجّه پادشاهانی چون ظهیرالدین بابر و همایون و اکبرشاه فرمانروایان مغول را نیز جلب کرد . مراسم و ریاضت های رایج در این سلسله مبیّن این نکته است که این سلسله بیش از سلسله های دیگر از آیین هندو تأثیر پذیرفته است.
فعالیت های مشایخ چشتیه و نقشبندیه و شطاریه در تبلیغ اسلام میان هندوان و اقوام مالزی بسیار پر رنگ بود. مواعظ سادة مشایخ بخصوص در بارة محبّت به خداوند و دوست داشتن همسایه سبب جذب هندوان خصوصا جذب افرادی از طبقة پایین و حتی افراد بی طبقة هند (نجسها) شد . صوفیة کشمیر از جمله میرسیدعلی همدانی و بلبل شاه کشمیری نیز در گسترش اسلام در این منطقه بسیار موفق بودند و هزاران تن از هندوان را مسلمان کردند. اینها حتی در شکل گیری برخی از مکتب های دینی هند نیز تاثیر داشتند. به گفتة پژوهشگر شهیر هند، دکتر تاراچند، رسوخ تعالیم اسلامی مانند توحید و تساوی آدمیان در هند از طریق صوفیه موجب پدیدآمدن مکتب بکتی (بهکتی) شد. به بکتی ها طریقت عبادت عاشقانه نیز می گویند.
اگرچه محققان میان عقاید و اعمال صوفیه با پیروان آیین هندو مشابهت هایی یافته اند امّا باید یادآور شد که اعمال و رفتاری از جمله اشتغال به مراقبه و تفکر، خدمت به پیران و بزرگان، روزه گرفتن، ذکر گفتن و تساهل در بارة پیروان مذاهب و ادیان دیگر و مهربانی نسبت به خلق از مشترکات بسیاری از ادیان است. ابوریحان بیرونی در تحقیق ماللهند برخی ریاضت های صوفیه را که در جهت اشتغال به حق و ضبط نفس انجام می دهند و همچنین اقوالی را که در بارة اتّحاد دارند مشابه با تعالیم پاتنجلی دانسته است. .
برخی نیز گیاهخواری عدّه ای از متصوفة هند نظیر صوفی حمیدالدین ناگوری (متوفی 673 هجری) را به تماس با زهّاد هندو نسبت داده اند و یا آرای عبدالقدوس گنگوهی را نیز متأثر از نات یوگیها (ریاضت کشان هندو) دانسته اند . یا برخی گفته اند که بنیانگذار غوثیه (شاخه ای از شطاریه ) برخی اعمال این شاخه را از مکتب یوگا گرفته است . همچنین گفته اند که ترکیب اعتقادات صوفیه با آرای یک کشمیری شیواپرست به نام "لالا یوگیش واری" به تأسیس سلسله ای مشهور به "ریشی" انجامید. مؤسس این سلسله نورالدین ریشی (متوفی 842 هجری) بود. تعالیم وی را در اشعار کشمیری اش با اشعار "لالا" بسیار شبیه دانسته اند .
البته باید یادآور شد که ترجمة برخی کتابهای دینی و حکمی هندوها به زبان فارسی بخصوص در دوره بابریان نیز توجه صوفیان را به خود جلب کرد. ابوالفیض فیضی (متوفی 1004 هجری) شاعر و حکیم دربار اکبرشاه کتاب مهابهاراتا را از سانسکریت به فارسی ترجمه کرد. داراشکوه نیز قسمتی از اوپانیشاد ها را از سانسکریت به فارسی ترجمه کرد و نام آن را "سرّ اکبر" گذاشت. دارا شکوه در رسالة فارسی "مجمع البحرین" خود توافق عقاید هندوها را با آرای صوفیه نشان داده است . "جوک باشست" و چند کتاب دیگر هندوها نیز به دستیاری و تشویق داراشکوه به فارسی ترجمه شد. تأثیر جوک باشست چنان بود که میرابوالقاسم فندرسکی (متوفی 1050 هجری) حکیم و عارف عصر صفوی بر آن تعلیقه نوشت و منتخبی از آن فراهم آورد .
از این رو به اعتقاد برخی محققان، تأثیر آیین هندو بر تصوّف اسلامی نه در دوران اولیة شکل گیری تصوّف، بلکه در دوران متأخّر صورت گرفته است.
گفتیم که بابریان به سلسلۀ شطّاریه احترام می گذاشتند و توجه نشان دادند ،توجه بابریان تنها به شطاریه منحصر نشد بلکه از دورة بابر به چشتیه و سلسله های دیگر نیز توجه شد. چشتیه نیز با فرمانروایان مغول پیوند نزدیکی برقرار کردند اگرچه این مشی با بی اعتنایی آنها نسبت به حاکمان ناسازگار بود . در زمان اورنگ زیب برخی مشایخ صوفیه در قدرتمندان محلی نفوذ کردند از جمله خواجه نورمحمد از مشایخ طریقة چشتی نظامی را می توان نام برد که تأثیر بسیاری بر بهاءالحق حاکم بهاولپور گذاشت و همچنین در مبارزه وی با سیکها نقش داشت.
سهروردیه بر خلاف چشتیه در امور سیاسی دخالت داشتند و با حکمرانان مناسبات دوستانه ای برقرار می کردند. سیّد نورالدین مبارک غزنوی مقام شیخ الاسلامی را از شهاب الدین غوری پذیرفت . در سند بهاءالدین زکریا ملتانی شیخ الاسلام بود. وظیفة شیخ الاسلام مراقبت از امور معنوی حکومت بود . بهاءالدین زکریا در آزاد کردن ملتان از محاصرة مغولان تأثیری بسزا داشت . برخی از اعضای سلسلة سهروردیه به سبب مناسبات خوبی که با حکام مسلمان هند در قرن هشتم داشتند به عنوان سفیر در دربارهای خارجی حضور می یافتند .
سهروردیه در کشمیر نیز در حکمرانان نفوذ داشتند تا حدی که رنچن شاه تحت تأثیر بلبل شاه کشمیری از آیین هندو به اسلام گروید و پس از او صدها تن از مردم کشمیر مسلمان شدند .
قادریه نیز از سلسله هایی بودند که از دخالت در امور حکومتی اجتناب می کردند، اما نقشبندیه بیشترین اعتبار خود را به سبب فعالیت های سیاسی کسب می کردند و برای مصلحت خلق ارتباط با حاکمان را جایز می دانستند و به همین دلیل تأثیر آنان از جمله تأثیر احمد سرهندی و شاه ولی الله دهلوی در احوال و اعمال حاکمان هند بسیار چشمگیر بوده است . قلندریه نیز با دربار لودی ها مناسبات بسیار داشتند .
ادامه دارد.