سلام مجدد بر جناب وثوقی گرامی!احساس میکنم که این بحث به نتیجه نخواهد رسید. دلایل اصلیاش را در این بخش عرض میکنم و یک دلیل فرعی نیز در پایان مطلبم خواهم آورد.اما دلایل اصلی:
بحث ما درباره درست یا غلط بودن قافیه جناب عصمتی بود؛ اما شما شاخههای فرعی زیادی در بحث اصلی ایجاد کردید. گاه تنها ذکر یک مثال سادۀ بنده از مولوی یا وزن رباعی باعث شد که شما بحثهای جدید و مستقلی آغاز کنید.از طرف دیگر به نظر بنده بخش عمدهای از نظرات شما در مباحث مرتبط یا غیرمرتبط اشکالات ریز و درشتی دارند و نقد مستند آنها ساعتها تایپ میخواهد و وقت و حوصله و چشم و انگشت!حقیر اجمالا سطوری قلمی خواهم کرد
اما میترسم این بحث زبانم لال به دام منیت و تعصب و پافشاری بر نظر شخصی بیفتد و به جای اینکه ما نظراتمان را تصحیح کرده، در قالب قواعد بیاوریم سعی کنیم قواعد را با نظرات خود منظبق کنیم!
*
برای اینکه مباحث قاطی نشوند،ابتدا مروری بر نظرات شاذّ شما میکنم و بعد به اتهامات خودم(!) پاسخ میدهم:
1-فرمودید که نظر شمس در باب جواز اختلاف حذو و توجیه مبهم است.
بنده از خود المعجم برایتان نظر صریح ایشان را در این مورد آوردم .
جالب اینکه بعد میفرمایید:
شاید نظر مؤلف در طول زمان تغییر کرده باشد.»
اگر سندی در دست دارید که شمس از این نظر عدول کردهاست باید ارائه دهید وگرنه اینگونه حدسیات قابل استناد نیستند.
2-درمورد مولوی فرمودید:« در عروض و قافیه، مولانا کمنظیر بلکه بینظیر است...بنده نمیدانم اگر (در وزن و قافیه ترجیحاً به او استناد نمیشود) دیگر به چه کسی باید استناد شود؟!»
بنده با ارائه آمار نشان دادم که به دلیل هنجارگریزی های فراوان، مولوی اینگونه نیست.
بعد باز قانع نشده، بحث را به طرف دیگری هدایت کردید که :
« وانگهی در چندین هزار بیت، شما و آن دوستان، ویرتان رفته به آن دویستتای به قول خودتان غلط؟! شاید ناسخ و مصحح غلَطیده باشند؟!»
لازمۀ بحث علمی، استدلال و ارائه ماخذ است. با دریافتهای شخصیِ متکی بر اما و اگر و شاید که نمیتوان چیزی را رد یا اثبات کرد!مگر مولوی یک نسخه و یک مصحح دارد که در ثبت و ضبط قافیهها اشتباه شده باشد.دست بر قضا بنده وقتی دارم از منابع برای شما آمار نقل میکنم به این نکته توجه دارم که مثلا صد قافیه غلطی که در نیکلسون هست در نسخهبدلها مشکل ندارند و گرنه باید ذکر میکردم که مولوی بیش از سیصد قافیه غلط دارد.
به این مطلب شما هم که :
در هزاران بیت، دویست قافیه غلط چیزی نیست و اگر دیوان منقّحی از سعدی و حافظ تصحیح شده بود(!) آمار اغلاط وزن و وقافیه آنها را رو میکردید،(نقل به مضمون)
واقعا پاسخی ندارم!
*
اما اتهامات بنده:
1- توضیح درباره خلط مبحث:
وقتی کل بحث درباره سالم یا ناسالم بودن یک قافیه است(علم قافیه) و شما درباره گوشنوازی و رعایت حداکثری حروف قافیه (علم بدیع) صحبت میکنید(که ربطی به بحث و تاثیری در آن ندارد) و دو نظر متفاوت را در دو مبحث گوناگون با هم مقایسه کرده و یکی را دقیق و دیگری را ادق میشمارید، به این میگویند خلط مبحث.
2-اما فرمودهاید که در اول دعوا(!) باید این گفته را- که این مباحث در بدیع بررسی میشود نه در علم قافیه- اثبات کنم.
بنده طی بحث با این پیشفرض که برخی از مسائل از بدیهیاتند و شاید سهواً فراموش شدهاند به اجمال اشارتی کرده و گذشتهام؛ اما شما جوری گیر دادهاید که گویی بنده مبانی علوم ادبی را دارم به طور بداهه(!) خلق میکنم!
شرح تفصیلی این موارد نیز مصداق آن جمله معروف است که:ما ایرانیان همیشه از اختراع چرخ شروع میکنیم!در هر حال:
روشن است که رعایت حداکثری تناسب در حروف قافیه در علم قافیه مطرح نمیشود و بحثیاست در بدیع به نام «اعنات».دو مثال دیگر: در «ترصیع» قافیه نقش کلیدی دارد، «موازنه» نیز با وزن در ارتباط است اما هیچ یک از اینها در مباحث عروض و قافیه مطرح نمیشوند و مواردی از این دست.
*
بعد ظاهرا تضادی در گفتار بنده یافته،میپرسید:
نظر شما جداً جدایی عروض و قافیه از موسیقی است؟!
پاسخ بنده روشن است. عروض، موسیقی صرف است.این موسیقی قواعد خاص خود را دارد.ممکن است جملهای –بر مبنای عروض- موسیقی داشته باشد و جمله دیگر علیرغم موسیقی داشتن، در قواعد عروض نگنجد.یعنی هر بحر عروضی، موسیقی است اما هر جمله موسیقایی،بحر عروضی نیست.
حالا چرا می گویم:«موسیقی صرف» چون واژه موسیقی مشترک لفظی است بین آهنگ کلام و موسیقی به معنای اخص.
با این حساب، قافیه (و علم بدیع) به آهنگ کلام مربوطند و ربطی به موسیقی ندارند.عروض را بدون نیاز به حرف و واژه و حتی افاعیل عروضی میتوان منتقل کرد.(بسیاری از استادان عروض بحور را با زدن ضرباهنگ روی میز به دانشجو یاد میدهند!) اما قافیه را نمیتوان بدون حرف و واژه و فقط به زبان موسیقی ادا کرد.مثلا:«میرفتم» و«شیدایی» با همدیگر قافیه نیستند ولی از نظر وزن و موسیقی (به معنای اخص)تفاوتی با هم ندارند.
*
بحث رباعی را هم که فرمودید :چه ربطی داشت؟ربطش این بود که مثال زدم که گوش نواز بودن، گاه ورای قواعد اصلی است. اما شما همین را بهانه قرار داده بحث وزن رباعی را پیش کشیدید و تقطیع غیرعلمی(!) و گمراه شدن عروضیان(!) و غیره!
البته ایرادی ندارد.ما که دست در دست هم داده به مهر، داریم کل ادبیات را شخم میزنیم این هم رویش!
میفرمایید:
«هر کدام به اصل نزدیکترند (زحافات کمتری دارند) قاطعانه حکم میشود که موسیقیاییتر و در نتیجه خوشآهنگترند. اوزان مزاحف اگر خوشایند هستند یا نه لابد چون بر مبنایی قرار گرفتهاند؛ و هر چه از آن مبنا دور شوند ناخوشتر میشوند. »
عرض می کنم:
جسارتاً این تصور و حکم، صحیح نیست که هر بحری به وزن اصلی نزدیک تر بود موسیقاییتر است.در عروض بسیاری از بحور غیرسالم از اصلشان خوشآهنگتر و پرکاربردترند در حالیکه وزن اصلیشان متروک است.
آیا اصل «مستفعلن مستفعلن مفعولات» مطبوعتر است یا مزاحف «مفتعلن مفتعلن فاعلن»
آیا اصل «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن» خوشآهنگ تر است یا مزاحف «فاعلاتن مفاعلن فعلان»
.(البته همانگونه که رفت این مطبوع و نامطبوع بودن بیشتر به ذوق بر میگردد نه به قوانین مدون علم عروض.بله شما درست میفرمایید که خوشایند بودن بر مبنایی است، منتها چون «خوشایند» تعریف علمی ندارد و بیشتر منوط به ذوق است،هنوز کسی پیدا نشدهاست که این مبناهای ظریف را مانند قواعد اصلی عروض،کشف و مدون کند)
*
در زمینه اوزان رباعی که میفرمایید:« تقطیع عجیب و غریب و غیر علمی: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل» . نیز « اما قبلاش، بین علما دعوا بوده تا امام حسن قطّان آمده و سر شمس قیس را کلاه گذاشته و این مرحوم هم همه را تا ظهور خواجه نصیر گمراه کرده است...!»
اولا: توجه نکرده اید که اینجا اصلا بحث، بحثِ تقطیع نیست،بحث رکن بندیاست.
تقطیع هر دو یکیست منتها رکنبندیشان فرق دارد.
از طرف دیگر فرض را بر تفاوت تقطیع میگذاریم؛کدام تقطیعِ عجیب و غریب؟!هزار سال است که جز یکی دو نفر همه معتقدند رباعی از بحر هزج منشعب شدهاست و وزنش همین است!
تا جائیکه بنده حقیر می دانم خواجهنصیر نیز وقتی ظهور کرد در گمراهی سابقون(!) شریک شد.او نیز مانند اکثر عروضدانان قدیمی و جدید معتقد به این تقطیع غیرعلمی(!) بود.برادرم، این «مستفعل مستفعل...» دستپخت جدیدیست و خیلی از بزرگان بدان اعتنا نکردهاند!
*
در بند آخرتان بیهیچ استدلالی بنده را متهم به بیاستدلالی و پنهانکاری فرمودهاید!.شاعر جان! بنده جایی که نوشتهام «آمدهاند در شعر دخل و تصرف کردهاند» دارم از چه صحبت میکنم؟دخل و تصرف همین «به نهان»یست که شما نوشتهاید دیگر!
(البته ادیب فاضل جناب حاجمحمدی عزیز با ذوق و سواد ادبیشان به درستی تصحیح قیاسی فرمودهاند و بهترین گزینه نیز همین «به نهان» است؛ منتها تا وقتی بر مبنای نسخهای نباشد نمیتوانیم به مولانا نسبتش دهیم.چون آنگونه که رفت، این هنجارگریزیها از مولانا بعید نیست!)
*
اما نکتۀ پایانی و آن دلیلی که عرض کردم در پایان بحث خواهم آورد .:
«المعجم» «دره نادره» که نیست! نثری ساده دارد.
این متن المعجم است که شما آوردهاید:
:« هیچ یک از این هاآت نشاید کی رویّ سازند و سنایی هاآت زایده را رویّ ساخته است»
شمس با صراحت دارد به سنایی ایراد قافیه میگیرد، آن هم درست از منظر علم قافیه که واجب را فوت کرده است.شما نوشتهاید:
«در واقع میخواهد به این قافیهی سنایی ایراد بگیرد اما احتمالاً هم از نام سنایی و هم از قواعد قافیه میهراسد و یواشکی فقط گلایه میکند»
وقتی بنده و جنابعالی صرفنظر از حدود و اصول علوم ادبی، در دریافت یک متن سادهقدمایی نیز با هم اختلاف نظر داریم،بعید به نظر می رسد که از بحثمان نتیجه مطلوب بگیریم.
*
اما درباره هراسیدن شمس قیس از قواعد قافیه و نام سنایی، چنین چیزی وجود خارجی ندارد و باز متکی بر دریافت شخصی شماست. وقتی علم قافیه غلط بودن قافیه سنایی را تایید می کند شمس باید از چه بترسد؟از نام سنایی نیز نمی ترسد! بار دیگر به المعجم مراجعه کنید.شمس در المعجم کسی نیست که از نام کسی بترسد و تعارف داشتهباشد.او بیهیچ ملاحظهای و با صراحت و به کرات از دیگر بزرگان شعر فارسی نیز مانند:مسعود سعد و خاقانی و ... انتقاد کردهاست.(عین همین ایراد قافیه که بر سنایی گرفته است.)
*
نمیدانم این بحثها برای دوستان یا لااقل جوانان مفید بود یا نه.به هر حال کلکسیونی از مباحث ادبی شد!
در پایان این نکته را یادآور میشوم که اینها بحثهای طلبگی است وبه مقتضای آن نفی برخی از نظرات حضرتعالی از طرف بنده –درست یا غلط- حمل بر جسارت و بیاحترامی نشود که علاقه بنده به جنابعالی و شعرتان کما فیالاسبق(!) به قوت خود و بلکه بیشتر باقیست!