بوی پیراهن تو
***********
بـوی هجـران می رسد از سردی پیـراهنت
سوز قحطی سر زده از سفره ی عطر تنت
هفت سالِ قحـطی عشق تو را رد کرده ام
خـود خبـردارم چگـونـه با خـودم بد کرده ام
من عـزیـز مصـریِ این قـصـر پنـهـانی شدم
با خـیال عشق تو محبوس و زندانی شدم
گاوهـای لاغـرِ خـوابِ تـو لاغـرتـر شـدند
جام های مستی ات لبریز و ساغـرتر شدند
خواب هایت تشنه ی تعبیر خواب من نشد
دست و چاقـو و تُرنـجی در جواب من نشد
خواستم با هـرچه دارم بهـر تو فـانی شوم
بی خـیـال دیـده ی یعـقـوب کـنعـانی شـوم
رود نیلـی گشتم و در رمل هایت گمشدم
آبِ لایِ ساقه های خوشه ی گندم شدم
از دِرو تـا پیـش تــو راه درازی آمــدم
بـا تـمـام سادگـی هـایـم بـه بـازی آمـدم
دیدم آنجا دل به یوسف های دیگر داده ای
آن چنان گویی که از مادر همینطور زاده ای
قصه ی نان و کلاغ و خـواب من تعبیر شد
آیه های سوره ی ما این چنین تفسیر شد