شعر آیینی... نقطه، سر خط !
شعر آیینی ... نقطه ، سر خط !

تفالی به دیوان حافظ می زنم و این غزل در آیینه چشمم نقش می بندد:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جام می و گفت: عیب پوشیدن
و بی هیچ شرح و تفصیلی، شعر آیینی یعنی همین.
در حوزه شعر آیینی- خواسته یا ناخواسته- گاهی ما دایره را بر خودمان خیلی تنگ می کنیم. البته سرودن شعر آیینی «ادب و آداب» دارد و در پاره ای موارد «احتیاط» واجب است، ولی اگر این احتیاط ما را به کلی فلج کند و زبان ما را لال، باید احساس خطر کرد و به دنبال راه چاره ای بود.
گفتم سرودن شعر آیینی «ادب و آداب» دارد، ولی این به آن معنی نیست که ذهنمان را در فضایی 4*3 ایزوله کنیم و با مشتی واژه کلیشه ای، به تکرار مکررات بپردازیم.
شعر آیینی باید سرشار از تازگی و طراوت باشد. شاعر آیینی باید روزنه ای به جان کلمات پیدا کند و به مدد «دانش و بینشی» عمیق و اجتهادی پیامبرگونه، در سیر و سلوکی عاشقانه و کشف و شهودی عارفانه، با جان کلمات به «سماع» برخیزد و از ژرفای اقیانوس کرانه ناپدید واژگان و کلمات، به استخراج گوهرهای ناب معنا دست یازد.
رسالت دین و آیین، زنگار روبی از آیینه جان و پرده برداری از سیمای فطرت ماست. باید حجاب ها را کنار بزنیم، و بی پرده و بی نقاب، به زیارت آفتاب مشرف شویم.
شعر آیینی، یعنی به مدد لطف حضرت دوست، آیینگی امان را عریان کنیم تا «خدا» در کالبد واژه های از جان برآمده، تجلی کند.
«قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد...»
قرآن مجید- سوره کهف- آیه110
آری، خدا به پیامبر خویش می گوید: ای پیامبر! به امت بگو که من هم بشری همانند شما هستم. بشری خاکی و زمینی که مثل بقیه آدم ها در کوچه و خیابان راه می رود. با مردم نشست و برخاست می کند. از بازار خرید می کند. در مزرعه بیل می زند. در خانه، همسرداری می کند. لباس می پوشد، غذا می خورد و... و این یعنی پیامبر(ص) انسانی است که می تواند برای انسانی خاکی و زمینی «الگو» قرار گیرد.
از این منظر، شاعران آیینی باید پیامبر(ص) و سایر معصومین(علیهم السلام) را آن گونه توصیف کنند که برای مردم، محسوس و ملموس و قابل هضم باشد. اگر این بزرگواران را به صورت تک بعدی و فقط و فقط به عنوان موجوداتی آسمانی و ماورایی ببینیم، آن وقت چگونه می توانیم از مردم انتظار داشته باشیم که همانند آنان باشند و آنها را برای زندگی خود «الگو» قرار دهند؟!
این حقیقتی غیرقابل انکار است که پیامبراکرم(ص) و امامان بزرگوار ما برگزیده خدا و معصوم بوده اند، ولی به این حقیقت هم باید اشاره کرد که این بزرگواران در عین برخورداری از کرامات و فضایل والای انسانی، به گفته خداوند در قرآن کریم «اسوه و الگو» هستند. یعنی موجودی از جنس همین انسان خاکی و زمینی. فراموش کردن این اصل و صرفاً پرداختن به کرامات و معجزات آنان و تبدیل آنان به یک اسطوره دست نایافتنی، یعنی سر از ترکستان درآوردن و به بیراهه زدن.
یادمان باشد که ما برای «وصل» کردن آمده ایم، نه برای «فصل» کردن.
به بیت های زیر توجه کنید:
حافظا! می خور و رندی کن و خوش باش، ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
¤¤¤
می خور که صد گناه زاغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
¤¤¤
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود
¤¤¤
دلا، دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
روح این ابیات در این معنا خلاصه می شود که رسالت شاعر آیینی، تنها مدح و منقبت خاندان رسالت (علیهم السلام) نیست. شاعر آیینی رسالتی بالاتر و والاتر از گفتن «مدح و مرثیه» دارد و آن «آسیب شناسی دین» و افشاگری علیه مارقین و ناکثین و قاسطین و «تاجران دین» است.
شعر آیینی باید شعری بیدارگر، افشاکننده و حرکت آفرین باشد. شعری روشنی افروز و ظلمت سوز، به مثابه شبچراغی برای در راه ماندگان و گمشدگان. از این رو باید گستره آن بسی فراتر از مدح و مرثیه باشد. البته مدح و مرثیه در جای خود خوب است، ولی همه سرمایه شعر آیینی نیست. اقیانوس کرانه ناپدید شعر آیینی گوهرهای ناب و ناسفته دیگری نیز دارد که صید این گوهرها غواصان دریادل و خطر آشنا می خواهد، غواصان از جان گذشته ای که «خطر کردن» را آموخته اند و در این مسیر از هوس «نام و نان» چشم دوخته:
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی، نه خامی بی غمی
شاعر آیینی باید «وجدان» جامعه دینی باشد، راستی، آیا شما تاکنون «وجدان درد» گرفته اید؟!
شاعر آیینی باید «فرزند زمان خویشتن باشد» و شعر آیینی باید سیمای روشن و زلال انسان مسلمان عصر حاضر را به تماشا بگذارد. انسان مسلمان و معتقدی که در عین بندگی و تسلیم بودن بر آستان جانان، دلش می خواهد با چشمانی باز ایمان بیاورد، فلسفه احکام را بداند، علت عقلانی هر چیزی را سوال کند و از گذرگاه تردید و شک به اقامتگاه ایمن «یقین» برسد و در یک کلام «مسلمان اسمی» و شناسنامه ای نباشد، بلکه از روی «اختیار» و با «شناخت» پا در «وادی الاسلام» بگذارد.
شاعر آیینی بیش و پیش از آن که اهل تقلید باشد، باید اهل «بصیرت و اجتهاد» باشد و بیش از دیگران «درد اسلام» داشته باشد. مگر نه این است که به تعبیر «اخوان»: شاعری پرتوی از شعر نبوت است و شاعر بر مسند «اصلاح گری» و «انسان سازی» تکیه زده است:
شعر را مقصود اگر آدم گری ست
شاعری هم وارث پیغمبری ست
جان کلام آن که، شاعر آیینی باید روحی زلال تر، جانی سلیم تر، عقلی علیم تر، قلبی کریم تر، چشمی بازتر، گوشی شنواتر و زبانی گویاتر از دیگران داشته باشد تا «حقیقت دین» را احصاء کند و روح این حقیقت را در کالبد کلمات بدمد.
به گونه ماه / نامت زبانزد آسمان ها بود / و پیمان برادری ات / با جبل نور/ چون آیه های جهاد / محکم / تو آن راز رشیدی / که روزی فرات / بر لبت آورد / و ساعتی بعد / در باران متواتر پولاد / بریده بریده / افشا شدی / و باد/ تو را با مشام خیمه گاه / در میان نهاد / و انتظار در بهت کودکانه حرم / طولانی شد / تو آن راز رشیدی / که روزی فرات/ بر لبت آورد / و کنار درک تو / کوه از کمر شکست
(راز رشید، سیدحسن حسینی، گنجشک و جبرییل، صص37 و 38)
پیش از انقلاب اسلامی شاعران مذهبی به دو دلیل زیر، تمایلی به سرودن شعر در قالب های نیمایی نداشتند:
1- شعر نیمایی را شعری لاییک و در انحصار جریان های روشنفکری می دانستند.
2- شعر نیمایی را شعری می دانستند که ظرفیت و قابلیت پروراندن مضامین دینی و آیینی را ندارد.
البته این ذهنیت درشرایط سیاسی- اجتماعی دهه های چهل و پنجاه تا حدود زیادی درست بود زیرا در آن زمان اکثر شاعران نیمایی سرا، روشنفکران سرخورده و گریزان از دینی بودند که در سنگر شعر نو، برای اعتراض به وضع موجود و اعلام پیشگامی درمبارزه، باورهای دینی مردم را نشانه رفته بودند و برای مقابله با هرآنچه که رنگی از دین و آیین داشت، شمشیر را از رو بسته بودند.
ولی در همان سال ها نیز در جامعه ادبی ایران استثناهایی همچون طاهره صفارزاده، موسوی گرمارودی، و «م.موید» وجود داشت.
این شاعران مسلمان و دین باور، همپای مصلحانی همچون استاد مطهری، دکتر شریعتی و جلال آل احمد، داعیه همزبانی با نسل جوان جامعه را داشتند و درصدد ایجاد یک «رنسانس اسلامی» بودند تا نسل جوان آن روز را بار دیگر با اسلام و قرآن آشتی دهند تا از پناهنده شدن جوانانی که از اسلام متحجر و آمریکایی سرخورده شده بودند به آغوش جریانات چپگرای تندرو پیشگیری کنند. ازهمین رو شاعران انقلابی آن روزگار برای همزبانی و همگامی با نسل جوان و برای اثبات این ادعا که اسلام با مظاهر تجدد و نوآوری مخالف نیست، دوست داشتند که در سروده های خویش «حرفی از جنس زمان» عرضه کنند تا از قافله نوآوری عقب نمانند. به همین منظور شعر نیمایی و آزاد را در آن شرایط بستر مناسبی برای این همنوایی و همدلی می دانستند و اما به شهادت آثاری که از این بزرگواران به جا مانده است، تلاش آنان در این راه بی ثمر نماند و سروده های مذهبی آنان مورد استقبال جامعه قرارگرفت و به این ترتیب این «تابو» که قالب های نیمایی نمی تواند محمل مناسبی برای عرضه مضامین دینی و آیینی باشد شکسته شد و راه برای آفرینش های ادبی- دینی در ظرف این قالب ها برای شاعران جوان بازشد. چنان که بعد از بزرگوارانی چون صفارزاده و گرمارودی، شاعران مذهبی جوان نیز وارد این عرصه شدند و با مضامین دینی و آیینی دست به خلق آثاری فاخر و ماندگار زدند.
اگر بخواهیم به عنوان نمونه به یکی از موفق ترین شعرهای دینی آن روزگار اشاره کنیم، باید از شعر «خط خون» سروده شاعر فرهیخته هم روزگار ما «استاد موسوی گرمارودی» نام ببریم. این شعر عاشورایی از جمله سروده های اصیل و ارزشمندی است که تا به امروز در ذهن و زبان جامعه مرور می شود و علاوه بر پسند خواص، مقبول طبع مردم مشکل پسند کوچه و بازار نیز قرارگرفته است.
بعداز پیروزی انقلاب اسلامی، هرچند که تا چند سالی این ذهنیت غلط همچنان در جامعه ادبی ما جاری و ساری بود که شعر نیمایی یعنی شعر لاییک، و از همین رو شاعران مذهبی با اکراه و احتیاط و دست به عصا به سمت قالب های نیمایی می رفتند، ولی با خط شکنی و همت بزرگوارانی همچون سلمان هراتی، سیدحسن حسینی، قیصر امین پور و... این جریان فرخنده استمرار یافت وامروزه شاعران بسیاری را می شناسم که با بهره گیری از قابلیت های بالای شعر نیمایی و آزاد، موفق به خلق آثاری قابل تامل و ارزنده با مضامین دینی و آیینی گشته اند که نمونه های شاخص آن در دفترهای شعر و جنگ های ادبی روزگار ما فراوان است. و این برای ادبیات معاصر ما دستاورد بزرگی است.
و کلام آخر این که شاعر آیینی باید تندیس «عزت نفس» و«مناعت طبع» باشد و به هنگام سرودن آفرینش های ادبی از به کار بردن تعابیری که گوهر «عزت نفس» او را خدشه دار می کند، سخت بپرهیزد.
اظهار خاکساری و فروتنی در مقابل خاندان رسالت کار پسندیده ای است، ولی این اظهار فروتنی باید در دایره آموزه ها و تعالیم دینی صورت گیرد و فراتر ازآن مجاز نیست، چرا که پا بیرون نهادن از این دایره تعریف شده، یعنی حرکت در مسیری مخالف با رسالت انبیاء و اولیای الهی به یادمان باشد که فلسفه بعثت پیامبرگرامی اسلام(ص) احیای مکارم اخلاقی است. یعنی تکریم انسان به عنوان «اشرف مخلوقات» و هدایت او درمسیر «انسان کامل» شدن و رستگاری. بنابراین به کاربردن تعابیر سخیفی همچون سگ، نوکر و ... در شان یک شاعر آیینی نیست و بدون هیچ تردیدی ائمه معصومین(ع) نیز هرگز به این کار راضی نیستند.
از ما دور باد که درمقام شاعر آیینی بر «کرامت انسان» خط بطلان بکشیم و به بهانه اظهار کوچکی و خاکساری درمقابل خاندان رسالت، به چنین تعابیر سخیفی دست بیاندازیم.
من خاک کف پای سگ کوی فلانم
کو خاک کف پای سگ کوی تو باشد؟!
اجازه بدهید همچون آغاز، خاتمه این گفتار را نیز به ابیاتی چند از دیوان لسان الغیب، حافظ شیرازی مزین کنم و لب از گفتار فروبندم:
ای پیک راستان، خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم، غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو