ما لایق زجریم و سزاور بلائیم
کس نیست چنین مانده و درمانده که مائیم
در خانه ی جان سایه وحشت چو نشاندیم
لب ها همه بستیم و ﮔ ۥسستیم و جدائیم
شد عادت ما عیب خودی را نپذیریم
با طعنه زدن بر دگران عیب نمائیم
تسلیم به خودرایی خود بوده و هستیم
بی عا طفه ، ﭙۥر دغدغه از کار درآئیم
افسوس که از منزلت خویش بدوریم
هیهات برآن قصه و افسانه سرائیم
دیروز گذراندیم به تحصیل اباطیل و خرافات
امروز پرستنده نوخواهی و لبریز خطائیم
دائم به بیراهه رویم حاصل ما غم
چون خیره سریم ، نادم و محتاج خدائیم
ایضا
ما درس محبت ز رفیقان نگرفتیم
در بستر اصحاب ریا گام نهادیم
چون صاحب تصمیم نه برای دل خویشیم
وابسته به رفتار و مرام دگرانیم
ما میل نداریم چه پیش آید و باشد
امروز بهر سان گذرد طالب آنیم
عمری به ویرانی آبادی و عمران
با رای غلط عزم علط در سر و کاریم
این قافله گمگشته در این دشت و بیابان
تا راه نیابیم به ابد منتظر زجر و بلائیم
4/6/93
ح.حیاتی