دستمال سفيد كاغذي ام! قفس گريه ها اسيرم كرد
دل به دريا زدم خودم باشم غصه ي روزگار،پيرم كرد
سرد و مغرور بودم و وحشي باصداي بلند مي خوندم
گفته بودم كه سركشم اما قصه ي عشـــــق سر به زيرم كرد
بغلم كن شريك تنهايي ام! با من بي پناه اشك بريز
روي بالشت من پر از خون ِ تووي آغوش ماه اشك بريز
نه سري دارم و نه ساموني هوس گريه هست و جرات نيست
كه بگم : روزگااااار! داد نزن بي صدا سر به راه اشك بريز!
دوست دارم رها بشم... به درك! كه زمين تووي درد غوطه وره
روبرومون هراس كشته شدن مرگ، غمگين و خسته پشت دره
دوست دارم كه عاشق تو بشم دوست دارم كه عاشقم بشي و
حس كنم زندگي قشنگ شده... حيف! انبوه درد در گذره
جلوي چشم عابرا اشكام مي چكه روو زمين و باكم نيست
بي خيالت بشم؟! نمي تونم! جز نفس هاي گريه ناكم نيست
روو زمين غرق خون و كشتار ِ گوسفندا چه شاد مي رقصن
من به فكر تو و جهان بدم هيچ جز خون نصيب خاكم نيست!
يه طرف درد و رنج سوريه است يه طرف خواب سرخ بغداده
يه طرف بغض هاي افغان و يه طرف غزه هست و فرياده
يه طرف من كه همچنان با درد در پي روز خوب مي گردم
بغلم كن كه اين زن خسته عاشق خنده هاي آزاده
اشرف بي پناه گيلاني زير آوار غصه ها مونده
خسته از جنگ و مرگ و خونريزي خسته از مردن صدا مونده
بغلش كن مگه نمي دوني بغل مرده ها نفس داره؟!
از تموم شباي دلتنگي ش دستمال سفيد جا مونده...