نسیه می خواهی بیا پبش خودم چون که اینجا نقد اندر کار نیست رسم اینجا چوب خط خط کردن است جنس ما خیلی مخ بازار نیست طنز من شعر است و شعرم نیز طنز هیچ کس مستاق این اشعار نیست می خرند و می برند و می خورند بازگشت پول هم معیار نیست ......................................... از همین رو توی جیب شاعران هیچ اثر از درهم و دینار نیست!
|
نسیه دادن همه جا جایز ست چوب خط با شعرا جایز نیست طنز طناز به جز طانز نیست خنده با شعر شما جایز نیست هی نگو با رکب آمد مشدی روز شعر و ادب آمد مشدی ............................................ ندهی نسیه چو شاعرها را پس چرا نسیه دهی "نجوا" را؟! اهل تبعیض شدستی یارا! که از این ظلم مشدّد ما را کلّهم جان به لب آمد مشدی روز شعر و ادب آمد مشدی
|
سلام و عرض ادب برادر بسيار بزرگوارم درود بر شما زيبا و جالب بود شاعرانه هايتان مستدام برقرار باشيد ...................................... سلام بر برادر عزیزمان جناب عبدالهی ممنون از لطفتان تندرست و شادکام باشید ان شاءالله
|
حال کردم به خدا گل گفتی گرم شد محفل ما، گل گفتی باب طبع فقرا، گل گفتی بوالفضول الشعرا، گل گفتی جان شاعر به لب آمد مشدی! روز شعر و ادب آمد مشدی! یاعلی مدد ................................... در این معنی سخن باید که جز عبدی(!) نیاراید که هرچ از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل!
|
سلام روز شعر و ادب آمد و رفت و ... ! و دیگربار و دیگربار هم خواهد آمد و خواهد رفت و ...! سعیدجان شعرت دلنشین است و زبانحال همه ی ما توفیقت افزون .................................... درود بر شاعر عزیزمان و ممنون از لطفت آری برادر وضع شاعران و عالمان و هنرمندان متاسفانه جزاین نیست و در عوض کلاشان خناس...! به یاد بیتی از شیخ رضا طالبانی افتادم که فرمود: گردون که پشیزی به هنرمند فزون دید هرجا که خری یافت به خروار گهر داد! شاد باشی برادر
|
بسیار زیبا قربان /شاد باشید ..................................... درود بر برادر زنده باشی
|
از برای طلب آمد،مشدی! روز شعر و ادب آمد، مشدی! ............................ درود جناب حاجی پور
|
باسلام شاعر ارجمند! روزهایتان هماره روشن! .................................. درود جناب حکمتی عزیز شاد و سربلند باشی
|
با عرض سلام / ای سعیدی که سلیمان پوری ! به مکان از نظر ما دوری طنز پرداز قوی دستی تو تا دلی شاد کنی مسروری من نگشتم ز پیامت دلخور نزدی چون سخن نا جوری تازه پیغام خصوصی دادی آفرین بر تو که بی منظوری من پیام تو نمایش دادم تا نگویند به من : مغروری کاش مانند تو بودند همه ای سعیدی که سلیمان پوری ! حق یارتان و توفیق رفیق راهتان ................................. مهر تو باده و این دل جام است عینهو چای درون قوری! خواستم شعر سرایم بهرت ای که خوش طبعی و با من جوری منتها قافیه تنگ افتاده ست نتوان کرد گشادش زوری!
|