كوچه جا مانده در آغوش زمستان بي تو
يخ زده وسعت آبادي ويران بي تو
مي دهد شحنه ي بي رحم غم و تنهايي
بر سر پيچ و خم فاجعه جولان بي تو
اين خبر پر شده در شهر نگو مي داني
خودكشي كرده گل گوشه ي ايوان بي تو
تو كه رفتي غزلت با دل من تنها شد
با همين قافيه ي سر به گريبان بي تو
ديشب از عطر تو پر بود هواي دل من
حجله اي داشتم از اشك، چراغان بي تو
مجلس ختم نه ... آتش زدن خاطره و ...
عكس ها بود در اين سمت خيابان بي تو
دوره گردي كه نخم در پر ذهنش پيچيد
ساده فهميد شبيه ام به بيابان بي تو
تل خاكي كه در آن شعبده ي گل ها نيست
با سكوتي پر فرياد پريشان بي تو
آخرش بي رمق از اين همه بيدادگري
مي رسد عمر من انگار به پايان بي تو
ه.مبهوت
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/2 در ساعت : 23:31:10
| تعداد مشاهده این شعر :
1955
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.