ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



آنّا به رنگ چشم‌هایش

 می‌نویسد: «دلم برای کشور عزیزمان تنگ شده.» با لحن خودش می‌خوانم.
خوشم می‌آید از این کشورمان گفتنش. و شاید هم حسادتم برانگیخته می‌شود؛ ایرانِ خودمان است آخر!
دوباره برمی‌گردم به تعجب اولیه‌ام که چطور می‌شود به سرزمینی غیر از سرزمین خودت این‌گونه دل ببندی؟!
برمی‌گردم به اولین آشنایی‌مان؛ گمان می‌کردم مسلمان شده باشد. پرسیدم شعرت برای کیست؟ گمان می‌کردم برای یکی از معصومین سروده باشد، و خاصّه برای حضرت زهرا(س). با فارسی شیرینِ خودش گفت «برای ایران». متعجب پرسیدم «ایران؟!!» برایم عجیب بود که چطور می‌شود کسی در وصف کشوری غیر از کشور خودش شعر بگوید. تنها جوابش این بود: «آخر ما ایران را دوست می‌داریم.» علتش را پرسیدم، گفت «من شش سال در ایران زندگی کرده‌ام. دوری از ایران برایم سخت است. از ایران که رفتم دلتنگش بودم، خیلی دلتنگ. از شدت دلتنگی برایش شعر می‌گفتم.»
همچنان برایم جالب بود این فرط اشتیاق، و چرایی‌اش، و مقایسه‌اش.
پرسیدم چه خوانده‌ای در ایران؟ گفت فارسی، زبان و ادبیات فارسی.
دکترای فارسی داشت. شرق‌شناسی خوانده بود در ابتدا. از سرزمین شرق به ایران علاقه پیدا کرده بود، و این علاقه او را به سمت یادگیری زبان فارسی کشانده بود. آن قدر علاقه داشت که به گفتة خودش سختی‌های زیادی را هم متحمل شده بود برای رسیدن به این سرزمین. از تصمیم و تغییر رشته بگیر تا رضایت خانواده.
این بار «قزوه» جور دیگر معرفی‌اش می‌کند. تازه می‌فهمم که در این مدت کم، چرا مهرش به دلم نشسته است؛ جالب است. در این چهره، در این آبی آرامِ چشم‌ها، و در این معصومیتْ هم ردپایی از پرواز آن اسطوره پیدا می‌کنم. می گوید که در سریال «شهید بابایی» هم بازی کرده است؛ همسر سعید بوده، دوست شهید بابایی!
*
شب دوم آشنایی‌مان است. زیر درخت‌نشسته‌ام. در صف نمازی که همچنان در حال شکل گرفتن است. هر کس وارد حیاط می‌شود، می‌داند که باید به ادامة صف ملحق شود. انعکاس مستقیم نور پروژکتورها، انتظار، و شوق دیدار، گرما را مضاعف کرده است.
سرک می‌کشم تا دوستان دیگرم را ببینم. به پشت سرم که برمی‌گردم، می‌بینم با همان چهرة محجوب و آرامَش در کنار فرزانة تاجیکی نشسته است. با همان روسریِ به رنگ چشم‌هایش. می‌روم کنارش می‌نشینم. می‌پرسم در چه حالی؟ دنبال کلمه می‌گردد. با کمک دست و کلمات گسیخته می‌گوید که اضطراب دارد. نگران است. می‌گویم خیالت راحت، داخل که برویم همه چیز آرام است. آنجا آرامتر از هر جای دیگر خواهی بود. لبخندش را که ببینی تمام اضطرابت فراموش می‌شود.
فیلمبردار می‌آید تا برای تیتراژ برنامه از او هم فیلم بگیرد. می‌گوید شعرت را بخوان. نفس می‌گیرد، اما با صدای پایین‌تر می‌خواند. بعد از پایانِ کار می‌گوید آخر اولین بارم بود که برای دیگری شعر فارسی می‌خواندم. تا به حال در هیچ جمعی به زبان فارسی شعر نخوانده‌ام. و من تازه می‌فهمم دلیل نگرانی و اضطرابش را.
مشغول صحبت می‌شویم همچنان. از هر دری، و بیشترْ از روزهایی که در ایران بوده. از دوستانی که داشته، و از شهرهایی که گشته. علاوه بر شیراز که دوستش دارد، به مشهد هم می‌رفته. می‌گوید من مسلمان نیستم، اما حرم امام رضا(ع) را دوست دارم. می‌گوید آنجا بهشت است، آنجا که می‌روم آرام می‌شوم. فضایش را دوست دارم، خودش را دوست دارم. و من این بار نه برای ایران که دیگری برای خودش می‌داند، که بخاطر امام رضایمان هم غبطه می‌خورم به حال خوشش.
از بزرگی روح «بابایی» می‌گوییم که در سریال نگنجیده بود، و از شهادت جوان‌های ایرانی. از جنگ و از تلخی جنگ. از جنگ اوکراین می‌گوید و اینکه هنوز مادربزرگ و خاله‌هایش در اوکراین زندگی می‌کنند و از هر تیتر خبری که برایش نگرانی می آفریند. آه می‌کشد و می‌گوید «جنگ بد است، خیلی بد!!!»
از هر دری می‌گوییم، کوتاه و بریده‌بریده. مشتاقم از آقا هم بگوید. می‌پرسم ما می‌گوییم آقا، شما چه می‌گویید؟ می‌گوید: «رهبر. آقا خوب نیست. خوب نیست که رهبرتان را آقا خطاب کنید.» می‌گویم این آقا، با آن آقای مرسوم فرق دارد. آقایی که ما می‌گوییم حضرت آقاست، احترام است و دوست داشتن. سرش را تکان می‌دهد. می‌گوید فکرش را بکن امشب اینجا نشسته‌ایم، زیر این درخت‌ها؛ سال‌ها می‌گذرد، برای بچه‌هایمان از امشب خواهیم گفت. از اینکه رفته بودیم پیش رهبر.
رهبر گفتنش هم جالب است. ضمیر ملکی نمی‌آورد آخر کلمه. نمی‌گوید رهبرتان، تنها می‌گوید رهبر.
مشغول هستیم که با صدای صلوات می‌فهمیم رهبر وارد حیاط شدند. از زیر درخت‌ها که می‌آیند، علاوه بر ایشان حواسم به آنّاست. دوست دارم نگاهش را ببینم. چهره‌اش خاص است، آرامش و اضطرابش توأم است.
نمازمان را می‌خوانیم، و به سمت سفره‌های چیده شدة افطار می‌رویم. بعد از افطار می‌فهمیم که حضرت آقا، در جلوی درِ ورودی خانم‌ها ایستاده‌اند. خیرمقدم می‌گویند و آشنایی مختصر. نامه و کتاب‌هایی که محضرشان تقدیم می‌شود را می‌پذیرند. خواهرِ احمد عزیزی که از سخن‌وریِ پی‌درپی نفس می‌گیرد، «مؤمنی» مجال می‌یابد برای معرفی میهمانان خارجی. به آنّا که می‌رسد می‌گوید: «حضرت آقا ایشان همان خانم آنّا برزینا هستند؛ از کشور روسیه. همان که خدمتتان عرض کردم.» و او باز سر به زیر و محجوب در آخرین ردیف جمعیت خانم‌ها ایستاده است و به احوال‌پرسی آقا جواب می‌دهد و تشکر می‌کند.
در طبقة بالای حسینیه، موقع شعرخوانی به آنّا می‌گوییم ما برایت صلوات می‌فرستیم، خیالت راحت! نوبت او می‌شود، با صدای آرامَش، شمرده شمرده می‌خواند. زیبا می‌خواند. از ایران ما و از خلیج فارس ما!
صله‌اش هم تحسین و آفرین‌های آقاست، و احسنت‌های محکم جمع.
این خاک گوهربار که ایران شده نامش/ شیری ست که در بین دو دریاست کنامش
مهتاب نشسته به سر گنبد این خاک/ مانند کبوتر که نشسته ست به بامش
با فارس درخشنده شده نام خلیجش/ از نیشکر فارس دگرگون شده جامش...
*
... قبل از پرواز تماس می‌گیرم برای خداحافظی. می‌گوید بعد از شعرخوانیِ پیش آقا، نشد که ببینمت. می‌گویم «تو هم می‌گویی آقا؟» می‌خندد و می‌گوید «آن قدر گفتید آقا که ما هم یاد گرفتیم.»

کلمات کلیدی این مطلب :  آنا ، شعرخوانی ، شب شعر رهبری ،

موضوعات :  نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1393/6/3 در ساعت : 10:6:19   |  تعداد مشاهده این شعر :  863


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

نام ارسال کننده :  Anna     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
سلام مدینه جان!
خیلی ممنون از مهربانیتون..
انگار دوباره آمدم ایران، انگار باز هم زیر آن درخت تو باغ نشستیم، انگار بار دیگر آقا را دیدم!!!
دوستان دارم!
شکیبا غفاریان
1393/6/3 در ساعت : 13:1:16
یادش بخیر
دوباره به آن حال و هوایم بردید مدینه خانم عزیز
دلتنگ آن لحظات زیبا و ملکوتی ام ..
کاش تکرار شدنی باشد ..

درودتان
مدینه مومنی
1393/6/3 در ساعت : 13:33:26
سلام
یادش بخیر.
ان‌شاءالله که روزی مکررتان باشد این لحظات ناب.
وحیده افضلی
1393/6/3 در ساعت : 10:59:54
عالى بود مدينه جانم
چه خوب که از آنا و عشقش به ايران نوشتى. عشقى که بعضى از ايرانى هاى خودمان ندارند...
مدینه مومنی
1393/6/3 در ساعت : 11:10:38
سلام وحیده جانم.

ممنونم.

عشقِ خودش است؛ من فقط شنیده هایم را گفتم.
محمدمهدی عبدالهی
1393/6/3 در ساعت : 22:53:18
سلام و عرض ادب خانم مؤمني بزرگوار
درود بر شما
زيبا بود
همواره شاعر بمانيد و برقرار
مدینه مومنی
1393/6/3 در ساعت : 22:57:59
سلام جناب عبداللهی
نظر لطف شماست
متشکرم
هم اکنون 14 سال (شمسی) و 7 ماه و 18 روز و 5 ساعت و 56 دقیقه و 50 ثانیه است همراه شماییم 461483810.832 و زمان همچنان در گذر است ...
بازدید امروز : 5,865 | بازدید دیروز : 13,902 | بازدید کل : 124,436,534
logo-samandehi