مادر، دو دست خستگی اش را قنوت کرد
آنقدر ضـــجه زد که خدا هم سکوت کرد !
بابا، پکــی عمیق به سیــــگار زد، و بعــد
هی حلقه حلقه، خسته و آهسته، فوت کرد
سارا، کـــتاب فــارسی اش را که باز کرد
با حســرتی غــریب، نگاهی به توت کرد
بعــد از همــان غــروب، که بابای پیر ما
از روی پشــت بام قــــدیمی سقــو ط کرد
مــادر، نگـــاه کرد در آئینه، بعـــد گفت
ای آرزوی مرده، کـجا جستجوت کرد ؟!
###
بـابـا، دوبــاره، آه کشــیـد و دوبــاره، آه
یکــدفعه، اشکــهای زلالش هبوط کرد !
پائیز84- تهران