شبیه یک خبر تلخ ناگهان شده ای
مجال بغض مرا لکنت زبان شده ای
به نظم نبض من آهنگ دیگـری دادی
مسیر آه مرا زخم استخوان شده ای
به جای این که بروید بهار از قدمت
سکوت ممتد ودرد آور خزان شده ای
برای چشم تو یک کهکشان غزل گفتم
که باورت شده از جنس آسمان شده ای
لباس ناز تورا بافتم به رنگ عسل
چه شد که باور یک درد جاودان شده ای؟!
نمانده هیچ امیدی به مهربانی تو
که در ترازوی احساسم امتحان شده ای
به رغم این همه حسرت ،هنوز می بینم
که لا به لای غزل های من نهان شده ای!