ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



چشمهایم را گرفت از پشت

چشمهایم را گرفت از پشت ،دنیا بسته شد
خنده هایش روبرویم بود اما بسته شد
 
هر دو سوی این مسیر از گریه لبریزند آه
زندگی با یک دریچه باز،حالا بسته شد
 
خانه پر بود از تماشا خانه پر بود از نفس
 آنقدردیرآمدی دیرآمدی تا بسته شد
 
مشتری ها یک به یک از کافه بیرون می روند
کافه چی با داد می گوید که: «تریا بسته شد»
 
حالِ این نقاش آشفته پس از تو دیدنی ست
مثل تصویری که یک آن روی دریا بسته شد
 
تو.قدم.بیرون.مرا.انگار.گریه می زنی
نامه ای پاره که با یک خط زیبا بسته شد
 
جای امنی نیست سقفی را که باهم ساختیم
خانه ای که با دوتا چوب و مقوا بسته شد
*
روبرویم می نشینی و من عادت می کنم
مثل یک شاخه که انگاری به گل وابسته شد


حسن پاکزاد
 

کلمات کلیدی این مطلب :  غزل . حسن پاکزاد .شعر . عاشقانه ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1393/5/12 در ساعت : 14:57:28   |  تعداد مشاهده این شعر :  641


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

نام ارسال کننده :  d     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
عضویت در سایت شعرچشتی ازین سایت سری بزنید و حتمی ثبت نام کنید قالب جدید و امکانات بیشتر مشاهده کاربران بازدید کننده و در حال بازدید کننده امکان چت کردن با کاربران سایت و اعضای مدیریت سیستم امتیاز دهی به هر شعر درخواست دوستی ارسال پیام خصوصی و غیره .... قالب این سایت در حال تکمیل شدن است و چند روز دیگر کار دارد pirzarif@gmail.com لینک برای ثبت نام: http://sheredari.ir/index.php?do=register
محمدمهدی عبدالهی
1393/5/12 در ساعت : 22:13:10
سلام و عرض ادب اخوي
درود بر شما
مويد باشيد
شکیبا غفاریان
1393/5/13 در ساعت : 10:27:36
درود بر شما
متوجه نشدم چرا فقط بیت اول سوم شخص بود و مخاطب بقیه ی ابیات "تو" بود!
از بیت سوم اصلا انگار فضای شعر عوض میشه
به نظرم ارتباطات هم کمی ضعیف بود
بعضی ابیات به تنهایی زیبا بودن
...
پاینده باشید
بازدید امروز : 16,145 | بازدید دیروز : 56,896 | بازدید کل : 123,237,352
logo-samandehi