این چه رسمی ست...
این چه رسمی ست که آتش زده ای بر نفسم
این چه دردی ست که هر جا بپرم در قفسم
این هیاهو که از آرامش چشمت پیداست
نکند فاصله باشد به نگاهت نرسم
نکند حادثه باشد همه جا جار شود
که من آن سوختۀ سادۀ بی خار و خسم
منم آن سوختۀ گم شده در جنگل و دود
کاش دستی به تکاپو بوزد در هرسم
آه ، بگذار که از چشم شما کوچ کنم
گر چه جز چشم تو هر جا بروم درقفسم