انبان نان به دوش
زنبيلي ازستاره وخرمابه دست
ازكوچه هاي هاشمي آهسته مي رود
دلواپس كدام نگاه گرسنه است؟!
اي كوفه !كوفه!كوفه!
اي توهميشه هاي خدابي شكوفه!
امشب هم آن عدالت معصوم
بيرون زدازحوالي دارالخلافه اش
دلواپس ترك ترك سقف كومه اي ست
برفرق كودكي
امادريغ يكسره يخ بسته اند
چشمان شب پرسست.
باورنداري ازآن بيوه زن بپرس!
آن ناشناس ،گونه برآتش چگونه داشت؟!
رخساربردهان تنورآه مي كشيد.
پس كوله بارگندم ولبخندرا
برشانه ي سكوت شبانگاه مي كشيد
امشب چقدرخانه ام ابري ست
ماه ازحوالي شب قدرم گذ شته است.
گلدان ياس رنگ پريده
احياگرفته برگ به برگ
آن سوترآفتاب پرست.
امشب صريح مي شنوم
ازكوفه استغاثه ي مرغابيان را
درگرگ وميش صبح
يك دست بي وضوي پليد
يك گرگ،-گرگ وحشي مست_
يك سايه ي سياه كبوترستيز
خودرابه سوي مسجدناگاه مي كشد
دستي فرودآمدودريادونيم شد
باران يتيم
قرآن به سرگرفته ام اما
نهج البلاغه مي شنوم!!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/5/30 در ساعت : 20:45:10
| تعداد مشاهده این شعر :
1286
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.