
...و اما خوشحالم که در کنار چهار بزرگوار فرزانه تاجیک هستم که مایه افتخار من و مردم تاجیک هستند و از جمهوری اسلامی ایران هم سپاسگزارم به خاطر برگزاری بزرگداشت ادیبان و فرهیختگان تاجیک...مهمان یک غزل تقدیمی از خودم برای پدرم و چهار غزل از این بزرگواران فرزانه باشید...
۱
تقدیم به پدرم جناب محمد علی عجمی
به هر کجا که رود میل رفتنم آنجاست
به هر کجا که نظر کرد گلشنم آنجاست
چو رودهای به دریا رسیده دل شادم
که اشک های غریبانه ی تنم آنجاست
چراغ کعبه ی من غیر چشمِ او نبُود
که با شکوه ترین راز رستنم آنجاست
شکوفه زار بهار است نقش پیرهنش
که دست های به امیدِ دامنم آنجاست
در این زمانه که یکسان بود شب و روزش
چراغ بخت من و روز روشنم آنجاست
پدر که نام تو آغاز حرف هر عشق است
به دور نام تو چرخم که میهنم آنجاست
۲
چشم آهو
چه رفته چشم آهوی تو را دیگر شکاری نیست؟
نشسته در غبار این دشت و صحرا سواری نیست
دلم را دانه دانه می کنی تا کی عنایت کن؟
که در باغ محبت ها مرا جز دل اناری نیست
همه یک رنگ و یک رویم رهِ جز دل نمی پویم
همه از عشق می گویم مرا جز عشق کاری نیست
به رغم خار بستن ها گل شعرم شکوفان است
کجا آن گل که در جانش خراش نیش خاری نیست
شهود عشق می خواهم در این صحرا چو ابراهیم
چه رفته چشم آهوی تو را دیگر شکاری نیست؟
( محمد علی عجمی)
۳
از خلیج فارس میآید نسیم فارسی
ابر در شیراز میبارد چو سیم فارسی
میرسد از کشتی بشکسته شعر بی شکست
شعر هم بشکست با پند قدیم فارسی
شیخ را سرمست دیدم یک شبی از بوی نفت
رفت با عطر کفن عطر و شمیم فارسی
(مومن قناعت)
۴
روح و راه
من كه درخت شبم ميوه ما هم بده
ورشفق آغشتهام بوي صباحم بده
روشنيام را ببين، عينك شامم ببر
تيرگيام را نگر، رنگ رفاهم بده
هيچ شناسي كه من داغ سويداستم؟
در دلك لالهاي پشت و پناهم بده
رود روان را ببين لب به نيايش برد
كز صدف و از حباب، كف و كلاهم بده
رود روانم ولي بي سر و پا ميروم
راست مگو كج مگو روحم و راهم بده
اين حرم شش دره پر بود از منظره
چشم كه دادي مرا ذوق نگاهم بده
در قفس سينهام روزنهاي باز كن
تنگ شد آخر نفس رخصت آهم بده
بر هدر و رايگان هيچ مده اي عزيز
مهر گياهم بگير مهر گياهم بده
( فرزانه خجندی )
۵
چراغ قافله خاموش میشود بی تو
تمام شهر سیه پوش میشود بی تو
ترانه های مرا باد میبرد با خود
سرود عشق فراموش میشود بی تو
مرا ز خنده نوشین خود جدا منما
چه گونه نیش جهان نوش میشود بی تو
دلی که گرمی آغوش سرپناهش بود
به خاک سرد هم آغوش میشود بی تو
به حکم یک نظرم جای ده به چشمانت
که آذرخش سیاووش میشود بی تو
( آذرخش )