نخل ها
نخل ها
نخل ها
و كوفه كه بوي تو را دارد
و تو كه هيچگاه بوي كوفه نداري
هر روز صبح آفتاب در ميان نخل ها و شانه هاي تو طلوع مي كرد.
چه قامتي
كه عاشقانه شب بر شانه هاي پينه بسته اش
نان ، خرما و عشق را به تساوي ميان كودكان يتيم كوفه تقسيم مي كرد.
آه اي شهسواري كه برق شمشيرت
دل شب را مي شكافد
اما آرام
در بستر پيامبر شانه به شانه مرگ مي دهي
تا عشق براي هميشه جاودان بماند.
آري
علي نام تو آنقدر عظيم است
كه ريشه اش در آسمان ها ست
و رودي است كه هنوز جريان دارد.
نامي كه در امتداد تاريخ
عارفانه و عاشقانه به خدا پيوند مي خورد.
آه ؛ علي
هنوز كه نام ذوالفقارت مي آيد
دشت هاي كفر و نفاق در مي نوردد
و امروز ؛ آري امروز
نام بلند تو
شانه هاي خسته ليبي
يمن
لبنان
بحرين و عراق را مي لرزاند.
يا علي
كودكان آواره امروز جهان
نام تو را هوار مي كشند
وقتي گلوله بر جانشان مي نشيند
و كبوتر نگاهشان به آسمان پر مي كشد.
يا علي
نيايشم را با نام تو
و نمازم را در نگاه روشن و آفتابي تو به سجاده مي برم
وقتي جهان تاريك امروز
با نام تو
و يازده ستاره روشن ديگر
چشم به افقي دور مي دوزد
يا علي
در هوهوي اين باد زنگي مست كه مي آيد
تنها نام تو ست كه آرامشم مي دهد.