سلام.شعر جالبی ست؛ انگار کسی دارد ؛ سر نوشتی را نقاشی می کند.
کوچه
دستی دوباره پای شما را میان کشید
یک کوچه زیر وسعتی از آسمان کشید
تصویری از "تو"یی که در آنجا نشسته ای
هم ساده هم صمیمی و هم مهربان کشید
"من" لابلای خواب خدا خفته بودم او
آمد میان کوچه مـرا نـاگـهان کشید!
دیدم نگاه گـرم تـو را زیر و رو شـدم
تیری به قصد جان من آمد کمان کشید
شایـد برای اینکه کـمی عاشقـانه تـر
این قصه را ادامه دهد نردبان کشید!
با پله ها من و تو و دستی بهم رسیـد
شیطان نشست و یکسره خط و نشان کشید
*****
افتاده ام ... وَ حسرتی از ماجرای سیب
شاید دوباره - محضِ خدا - ریسِمان کشید!
************
از حضورتون ممنونم عزيز