تا به کی آخر تحمل ؟ مردم از چشم انتظاری!!
نیستی اما
خبر از حال ناجورم که داری
گاهگاهی نامه ای
از تو
...
به دستم میرسانند
ابتدا صد تا شکایت
انتهایش بیقراری
مینویسی: خسته ای از این همه تکرار دلگیر
مینویسی: دیگر آنجا
طاقت ماندن نداری
مینویسی: بعد از آنکه ماهی ات در آب جان داد!
تا همین حالای بی باران
برایش سوگواری
مینویسم: یک کمی مهلت بده شاید برایت
دست و پا کردم کمی از دلخوشی های بهاری
میفرستم با دو تا پروانه و یک شعر تازه
تا
دمار از روزگار غصه های خود درآری
مینویسی: سال آینده که تابستان بیاید
میزنی به سیم آخر
هرچه باداباد آری
می فرستی از گل پیراهنت
هدیه برایم _ روی هر برگش نهاده بوسه های
یادگاری
مینویسم: من که هیچ اما
تو چیزی کم نداری پس چرا با اشتیاق زندگی
ناساز گاری
مینویسی: می رسیم آیا به هم؟
من مینویسم:
پیش الطاف خدا اینکه ندارد هیچ کاری
آنقدر بر من بریز از آفتاب مهر بانی ت
تا نباشد
از حصار یاد تو راه فراری !!.