عمری گذشت از من و ماهت چرا ظهور نمی کند ؟
غم را نمی برد ، دل ما را پر از سرور نمی کند
اینجا چرا بهار شکوفا نمی شود وَ نسیم هم
دیگر نمی زند قدمی ، از دلم عبور نمی کند
در کوه انتظارنشستیم و او نیامد و دل نرفت
تا قله رفته ایم و تجلی چو کوه طور نمی کند
امید به انتظار تو داریم و عمرِ کوته ما کم است
پایان انتظار به فکرم چرا خطور نمی کند؟
سرد است جان وسینه نمی سوزدم مرا به انتظار
آتش نمی زند دل و این جان ، کم از تنور نمی کند
ما از تو نا امید نباشیم و تا خدای تو می رویم
حقا که انتظار، سنگ هم صبور نمی کند
تو انتهای راه خدائی و با تو فاصله ها کم است
بگشای بند فاصله ها را ، کسی قصور نمی کند
هر لحظه بی قرار نگاهی نشسته ایم به انتظار
من تاب انتظار ندارم چرا ظهور نمی کند ؟
کلمات کلیدی این مطلب :
ظهور ،
،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1393/3/24 در ساعت : 17:23:19
| تعداد مشاهده این شعر :
458
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.