با عرض سلام خدمت دوستان و اساتید گرانقدر!
شعر ذیل در سن هجده سالگی در نیمه ی شعبان و در پشت میله های قفس سروده شده که بدون هیچ ویرایشی تقدیم میگردد. امیدوارم ایرادات و اشکالاتش را به بزرگواری خویش نادیده بگیرید... و عجّل اللّهمّ فی فرج مولانا صاحب العصر والزّمان...
ای باد صبــا مژده ی دلدار نیــامد
درمـانگرِ داءِ دل بیمـــار نیــامد
زآنروزکه شادی زدل آهنگ سفرکرد
غم خون دلم خورده وغمخوارنیـامد
من در عجبـم غم ز کجا وارد دل شد
دل باز نشد و ز رهِ دیوار نیــامد
آوای طرب نغمه ی دل بود ولیکن
اینجا که به جز ناله ی مزمار نیـامد
یاری که خیالش همه دم مونس جان بود
رفت از بر و یک لحظه به دیدار نیامد
ازدوری او سینه ی ما دِیر مغان شد
در محفــل ما چون شــه ابرار نیامد
واحد! اگرت مُهرِ خموشی به لب آرند
بِه زآنچه بگفتی و به کردار نیـامد