آمد وَ دَر آئینه ها خندید
	آن مرد ،آن تقدیر ِ بی تردید
	از قرن های دور می آمد
	با گامهایی روشن از امیٌد
	 
	در چار سوی فصل ِ سر سبزی
	خرداد رنگ ِ اَرغوان میزد
	طرحي ،نگاهی ، تازه بود و بکر
	یک مرد حرف از آسمان میزد
	 
	خرداد بود و صفحه ی تقویم
	یکدم ورق خورد و به هم پیچید
	انگار میلاد ِ صَلابت بود
	اسطوره ای سَر می زد از خورشید
	 
	یک مرد از آئینه ی تاریخ
	آغاز ِ یک انسان ِ دیگر بود
	دریایی و ژرف و اهورایی
	اندیشه در اندیشه ،رهبر بود
	 
	در دستهایش یاس و باران داشت
	در کوله بارش آفتابی سرخ
	با هر قدم تا بیکران میرفت
	در واژه هایش انقلابی سرخ
	 
	در پیچ و تاب ِ جاده ی خرداد 
	نبض ِ قلم در جوهر ِ خون بود
	سیلی خروشان بی امان پیچید
	هنگامه ای از نام ِ مجنون بود
	 
	پاشیده شد در سرزمین ِ مهر
	بذر ِ قدم هایی اهورایی
	در سرزمین ِ باستان روئید
	یکبار ِ دیگر بذر ِ ِ رویایی
	 
	 
	حالا بیا اینک به دوش ماست
	ما وارثان ِ نسل ِ خردادیم
	این پرچم ِ آزادی و نور است
	هرگز نگو ، از پای افتادیم
	
	اکرم بهرامچی
 
    
    
       تاریخ ارسال  :  
1393/3/13   در ساعت   :    14:4:51
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
782
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.