فریاد هایم .....سجده هایم.............آه هایم...............
یک حسِ جاری در نفس های منی که...
دریاترین دریای شعری در تنی که....
یک واژه ی ترناک، در صحرای سوزان
یک شبنمِ وحشی به روی سوسنی که....
مثل ِ نگاهِ ماه در شب های خاموش
در چشم های اشکبار ِ روشنی که....
ویرانگر ِ موج ِ غزلهای شبانه
آتش به جانِ دسته های خرمنی که....
چون گرد بادی خسته از آرامش ِ تن
پیچیده ای در پیکر ِ پیراهنی که....
در ردِ پایت بوسه های خاک خورده
گم میشود تا جاده ی دور از منی که....
چون بیقراری های باران بهاری
در گریه های گرم و سوزان ِِ زنی که....
وقتی تَرَک برداشت این آئینه ی تن
یک سنگ دیگر بر تَرَک ها می زنی که....
فریادهایم، سجده هایم، آه هایم
پیچیده در دنیای پر از آهنی که....
در من بخوان ،نَجوای بغضم پینه بسته
تنها تویی، تنها خداوند ِ مَنی که...........
اکرم بهرامچی