ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



داستان تله و " هنر خلاصه نویسی"

موشی در انبار خانه تله بدید.
مرغ و گاو و گوسفند را از  آن آگاه ساخت
همه گفتند :تله ُمشکل موش است و ما را به آن چکار؟
روزگاری بگذشت و ماری در تله افتاد و بانوی خانه را گزید.
از مرغ برایش سوپ ساختند، گوسفند را به نذر سلامتی اش سر بریدند
و عاقبت  گاو را را در مراسم ترحیم اش کشتند.
تمام این مدت موش در سوراخ، قضایا را می نگریست و می گریست.

                             بازنویسی و تخلیص: " محمود کوماس جودکی"

و اما اصل داستانی که من خواندم

موش از شكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست. مرد مزرعه‌دار بسته‌اي از شهر آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن آن بود. موش با خود گفت: «كاش يك غذاي حسابي باشد.» اما همين كه بسته را باز كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود. موش با سرعت به مزرعه رفت تا اين خبر را به همه‌ حيوانات بدهد. او به هر کسی می‌رسید می‌گفت: «صاحب مزرعه یک تله موش خریده است.»مرغ با شنيدن اين خبر گفت: «برايت متأسفم. از اين به بعد خيلي بايد مواظب خودت باشي، چون من كاري به تله موش ندارم، تله موش هم ربطي به من ندارد.» ميش گفت: «من فقط مي‌توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي، چون خودت خوب مي‌داني كه تله موش به من ربطي ندارد.» موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم سري تكان داد و گفت: «من كه تا حالا نديده‌ام يك گاو توي تله موش بيفتد!» زير لب خنده‌اي كرد و دوباره مشغول چريدن شد.

   سرانجام موش نااميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله بيفتد چه مي‌شود؟

   در نيمه همان شب، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد. زن مزرعه‌دار بلافاصله بلند شد و به سوي انبار رفت تا موشی را كه در تله افتاده بود، ببيند. او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي‌كند، مار خطرناكي است كه دمش در تله گير كرده است. همين كه زن به تله موش نزديك شد، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت.  وقتي زنش را در آن حال ديد او را فوراً نزد طبیب برد.

   زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود، گفت: «براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست.» مرد مزرعه‌دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد. بستگان او شب و روز به خانه آنها رفت وآمد مي‌كردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه‌دار مجبور شد ميش را هم قرباني كند تا با گوشت آن براي ميهمانان غذا بپزد. روزها مي‌گذشت و حال زن مزرعه‌دار هرروز بدتر مي‌شد تا اينكه از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. بنابراين، مرد مزرعه‌دار مجبور شد از گاوش هم بگذرد تا غذاي مفصلي براي ميهمانانی که از دور و نزديك می‌آمدند، تدارك ببيند. حالا موش به تنهايي در مزرعه مي‌گرديد و به حيوانات زبان بسته‌اي فكر مي‌كرد كه كاري به تله موش نداشتند‍.

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1393/3/2 در ساعت : 20:0:11   |  تعداد مشاهده این شعر :  1191


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

ابراهیم لایق برحق
1393/3/3 در ساعت : 18:22:35
سلام
خیلی زیبا
شبنم فرضی زاده
1393/3/7 در ساعت : 20:42:42
افرین

خوب بود
بازدید امروز : 17,750 | بازدید دیروز : 56,896 | بازدید کل : 123,238,957
logo-samandehi