تاب از کف گنجشک ها گل های سنجد ایـن بار در یک صــبح روشن می ربودند
بـر بــــستر یک رخــوت نمــــناک آن جــا پروانه ها در سـبزه ها پر می گـشودند
* * *
یک چند متری آن طرف تر بچه ای خـرد بـزغـاله هـایــش را لـب جو آب می داد
در لابــلای ســـبزه هـــا آبــــی گــــــوارا گیسوی پر پیـچ و خمـش را تاب مـیداد
* * *
مادر بزرگ گل نسـا یک بقــچه شــــبدر با قلـب بیـمار و خرابـش خـانه می برد
مل حیدر از دست جواهر ریش خودرا در زیر دندان میجوید و حرص میخورد
جواهر=نامی برای خانم ها در قدیم * *
من منتــظر بودم که مثل صـــبح هر روز آن دخـترک از خـانـه اش بیــرون بیـاید
در صـبح یک روز بهـاری پیش چـــشمم آن دخــتر زیبـــــای گـــندمگـــون بیـــاید
* * *
می آمد و جاروی خرمائی به دســـتش تـا مـن قــد و بــالای نازش را ببــــــینم
دور از نگـــاه دیگـــران بـا چــــشم هایم از آن قـــد و بالا گــــلی زیبــا بچـــــینم
* * *
چــشم شــما ای کاش روز بـد نبــــــیند بابای من میآمد و در دست نان داشت
بو بـرده بـود از عـشق پـاک و آتـشینی کانجـا میان ســینه مـن آشیان داشت
* * *
تا آمـــدم جـــنبم بـه خـود از دسـت بابا یک ســـیلی جانانـه ای را خـورده بودم
یـادم نمــی آیـد که سیلی خـوردم امــا مــن از خــجالت پیـش بـابا مـــرده بودم
اردی بهشت ۱۳۸۷