سلام
.
.
.
مترسکی وسط باغ و بر گذاشته اند
میان باغ و برش کور و کر گذاشته اند
کلافه می شد اگر گوش داشت... گنجشکان
سکوت باغچه را روی سر گذاشته اند
چه دسته جمعی پر قیل و قال و یک نفسی
چه قدر تشنه ی خوابم... مگر گذاشته اند؟!
به یک قطار زن سالخورده می مانند
که دسته جمع بنای سفر گذاشته اند...
خوشا به حال درختان که در هیاهوها
به پای دغدغه هاشان تبر گذاشته اند
خوشا به حال مترسک که این چنین او را
ز حال و روز جهان بی خبر گذاشته اند
دوباره شب شد و ساکت شدند گنجشکان
ولی نه... در سرم از خود اثر گذاشته اند
تاریخ ارسال :
1393/1/26 در ساعت : 8:56:39
| تعداد مشاهده این شعر :
460
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.