قدر نفس کشیدن امانم نمی دهد..
اندیشه ای شرر زده بر دشت فطرتم
قدری نفس کشیدن امانم نمی دهد
عشقت کجا نشسته ، کجای دیانتم
دل را ربوده از تن وجانم نمی دهد
یک انجمن سخن شده ام بهر گفتگو
استادِ شرم هیچ ! زبانم نمی دهد
تاوان مهربانی دل یک بغل غم است
بغضم برای خنده ، زمانم نمی دهد
این زندگی لعنتیِ بی بهانه !هیچ
انگار ، روی باز نشانم نمی دهد
22 مارچ 2014...ناروی
تاریخ ارسال :
1393/1/10 در ساعت : 2:32:30
| تعداد مشاهده این شعر :
633
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.