حس می کنم تبسم اسفند رابه کوه
یعنی نزول شعر خداوند را به کوه
در های و هوی باد، شبانگاه می کشم
سوسویی از ستاره ی اسفند را به کوه
موسیقی ملایم چشمه ست گوش کن
با من بخوان به زمزمه این بند را به کوه
تا چشم زخم از سر این فصل بگذرد
روشن کنید مجمر اسپند را به کوه
بر صبح رستخیز اگر باز کافرید
هر گل گشوده مصحف سوگند را به کوه
"تا از درخت، نکته ی توحید بشنود"
با خود ببر به هلهله فرزند را به کوه
در این سفر مکاشفه در دره ها خوش است
بنگر تو آن مناظر دلبند را به کوه
آواز رودکی ست به سرنای صخره ها
حس می کنم نسیم سمرقند را به کوه
وقت پگاه چشم بر آن آبشار باش
تا بنگری طراوت لبخند را به کوه
آنجا که مارپیچی هر دره دیدنی ست
آن مارهای یکسره آوند را به کوه
چشمت زلال می شود آنجا که بنگری
یک پرده از بهار خداوند را به کوه
هر سوست آیه های مصور به هوش باش
بشنو به هر اشاره ای این پند را به کوه