صبح روز بعد براي بازديد به دانشگاه جی سی رفتيم. جايي كه زنده ياد اقبال در آنجا درس خوانده بود و بعد هم تدريس كرده بود. آنجا بود كه از دكتر "اكرام شاه " (اكرم اكرام هم به ايشان مي گفتند) كه پيرمردي بود حدود 70 ساله با چهره اي عارفانه ، اين غزل را كه روز قبل در خانه فرهنگ خوانده بود به عنوان يادگاري گرفتم:
از باده مولانا رخشد همه ميخانه
خورشيد فرو ماندزين پرتو پيمانه
عشق است پيام او، اين باده به جام او
با هر كس و هر ملت مست است به ميخانه
هر دم كه سخن راند هر سوي گل افشاند
فردوس شود گيتي ، گلشن همه ويرانه
دل زنده شد از نايش، هم تن ز سخن هايش
بخشد به جهان جاني با نغمه مستانه
حق گفت شريعت را، خوش گفت طريقت را
هم سرِّ حقيقت را، در پرده افسانه
بر بتكده مي تازد، اصنام براندازد
در دير حرم سازد آن محرم فرزانه
ديدند بسي او را، مشناخت كسي او را
لفظش همه خويش آسا، معني همه بيگانه
در خرمن چنگيزي زد آتش تبريزي
از قونيه تا كابل تا سر حد فرغانه
در ضمن حكايتها، ني كرد شكايت ها
نالد كه نوا نبود دور از لب جانانه
چون موج بسي گشتم در هفت يم عالم
ديدم كه بود يكتا، آن گوهر يكدانه
"اكرام" به بزم وي، من بس نكنم از مي
هر چند كه مي گويد: "كم خور دو سه پيمانه"
در دانشگاه جي سي لاهور كه يك دانشگاه قديمي بود به گرمي توسط دكتر دكتر ظهير احمد صديقي مورد استقبال قرار گرفتيم... يك محفل دوستانه ترتيب داد و به همه ما تازه ترين كتابش را با نام "بوي خوش آشنايي" تقديم كرد. اين كتاب 88 صفحه اي همه شعرهايش به زبان فارسي است و اين نشان از تسلط ايشان به زبان فارسي است. بعد هم در دانشگاه چرخي زديم ...
دانشگاه خيلي قديمي بود. ميز و نيمكت هايش به گمانم مربوط به همان زمان ي بوده كه مرحوم اقبال درس خونده... ساختمتانهايش هم قديمي و ترميم نشده.... حتي يك ساختمان بود كه قدري از آن فرو ريخته بود و بر سر در آن نوشته بود: 1858 ميلادي
محيطش ولي آرامش عجيبي داشت. داخل يكي از كتابخانه هايش رفتيم . آثار مكتوب به زبانهاي مختلف داشت. بخشي هم فارسي بود. در گوشه اي تابلوي بزرگي از ابوريحان بيروني ديده مي شد. كلا هر جا آثاري از ايران مي ديديم احساس غرور به ما دست می داد. حتي وقتي تابلوي بزرگ : اتاق ايران شناسي را ديديم كه در اول مارس 2005 افتتاح شده بود.
از دكتر صديقي پرسيدم چرا اينجا را تعمير نميكنيد ... نگاهي به در و ديوار كرد و انگار كه تازه چيزي به ذهنش رسيده باشد گفت: حق با شماست ديگه بايد تعميرش كنيم!
كمي آنطرفتر هم خوابگاه مرحوم اقبال لاهوري را ديديم. كه همچنان حفظ شده بود. بر سر در ان نوشته بود:
علامه اقبال (1938-1877)
شاعر – فلسفي- مفكر
استاد: 1900
طلب علم (1899- 1895)
در يكي از كلاسها را باز كردم ديدم در يك گوشه دختر و پسر دانشجويي داشتند (به حول قوه الهي ) درس مي خواندند! . .. جوان ديگری هم در گوشه ای نشسته بود و كلاهي با آرم رپ بر سر داشت. وقتي ديد قصد دارم عكس بگيرم سرش را پايين انداخت که صورتش معلوم نباشد.
از آنجا ما را به دانشگاه پنجاب بردند.... جايي كه دكتر سليم مظهر منتظر ما بود.
از راست:سعيدي راد و مصطفي محدثي خراساني
ايستاده از راست: آقاي قزوه و محدثي خراساني- خوابيده: هادي منوري
سيد ضيا الدين شفيعي در حال گفتگو با شاعر پاكستاني