ایهام حضور ....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
	
	 
	
	تا تو را لب  زده ام  مرتد دوران شده ام
	
	
	بی جهت نیست که چون شعله فروزان شده ام
	
	
	سر شورش که ندارد دل زنجیری ِ من 
	
	
	فقط از سرخی لبهات غزلخوان شده ام
	
	
	دست در باد تکان دادی و ایهام حضور
	
	
	تا به اعجاز غزل های تو انسان شده ام
	
	
	دست تقدیر عجب دایره بر هم زده است
	
	
	دف چه دیوانه و من دایره لرزان شده ام
	
	
	  تب و بغضت همه پنهان شده در حنجره ام
	
	
	  گسل افتاده به جان بم ویران شده ام
	
	
	گفته ای زلف بشوران و شکرخند بریز 
	
	
	جرعه ای لب برسانی خط پایان شده ام
	
	
	دشنه از چشم تو جاری شده تا میش دلم
	
	
	زخم شب خورده ام و گرگ بیابان شده ام 
	
	
	" میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟! "
	
	
	من که در گوشه ی این دایره زندان شده ام
	
	
	گرچه چندیست در این قریه هوا سنگین است
	
	
	حسّ خوبی ست ببین ! عاشق باران شده ام ....
	
	
	
 
    
    
       تاریخ ارسال  :  
1392/12/18   در ساعت   :    13:44:27
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
1056
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.