آتی!
باران آمد
تو نبودي
كمي از نگاه ات را كه در سينه داشتم
سهم او بود
چون پس مانده ي عشق
در رامشگاه ذهن زني ز پس وصالي در اوج خيال
سفره گشودم
قدم زديم
جاي تو لبخند !
باران اشك
و سيلاب سرد بوسه هاي باران
چون دشنام درد
بر شيار گونه ها ، جان ام را مي خراشيد
آتی!
به جاي تو از بهار گفتيم ما
و واژه هايي كه سهم من نبوده است
و وقت رفتن به غم خنديديم و كمي به من
آتی!
كم نيست بهارهايي كه چنين با من به خواب رفته اند...
محمود کوماس جودکی
خردادماه 89
خرم آباد