مرا اين هوا، به هواي يك غم تازه مي برد به پس
دوباره باران
دوباره باران
باران بد
بعد ازاين همه نيامدن ؛
خورشيد پريشان تابستان...
بي موقع وقت گريستن است!
دست ها هميشه كوك تكان رفتن اند
و هزار زنجير نرفتن...
به پاي كسي كه هرگز نيامده است
و هميشه دلشوره ي سفر...
من چيزي به باد خواهم داد
كه فرياد همه تا هميشه به بام خواهد بود
كه باغ سيب همسايه كلاغ گرفته است
و دستفروشان خيابان حرم ، دستانشان را حرام كردهاند
با عهد
براي يك شب شكم سيري .
هواي امسال تابستان پس است
سفره به همان پسماندهي زمستان پارينه رنگين كن
من و تو،
و اين بهارپيش رو
هرگز ... .
محمود کوماس جودکی
خرم آباد