ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



باران

کاش می ماندی.
 می دانم اکنون چرا باران می بارد!؟ این یک باران معمولی نیست. باران خداحافظی است. خداحافظی با تو. تا یک سال دیگر.
 
که شاید آن وقت دیگر من نباشم، تا ضرباهنگ قطرات باران آخرین روزاردی بهشت را، بر پنجره ی اتاق بشنوم.
 
 چه فکرکردی؟ نه تنها تو، که ابرها هم دلشان برای اردی بهشت تنگ می شود. آخراردی بهشت" ماه " است. آمدنش شادی می آورد و
  رفتنش دل تنگی.
 وچه عظیم می بارند این ابرها، وچه زیبا نقش می زنند این پنجره را این قطرات، و چه آرام می شوم  با باران...
 
 این روی شیشه ي پنجره که  طرف من است، ازبغض عرق کرده. آخرچرا همیشه باید آن طرف شیشه، حضورباران را، نوازش نسیم را، دست گرم
 
 خورشید را، ضربه های باد را، برف را و دانه های تگرگ را، حس کند و این روی شیشه، همیشه حسرت به دل بماند و آه بکشد؟
  
راستش دلم می سوزد برای این روی شیشه! به راستی چه  صبری دارد که با این همه دل تنگی باز تحمل می کند و می گذرد؟!
 
 من که طاقتش را ندارم! اما کاش، برای یک بارهم که شده ، باران که آغاز می شد، آن طرف شیشه، جایش را با این طرف عوض می کرد!
 
 آن وقت دیگر، این روی شیشه هم  باران را با تمام وجود لمس می کرد  و به اندازه ی تمام عمرش خیس می شد و می خندید.
 
اصلا بهار، با باران می آید. بی باران، بهار، بهار نیست. یک چیزی کم دارد...
 
بهارو باران...
 
باران و بهار...
 
هردو چند حرف مشترک دارند وهزاران دنیای ناشناخته  که تا زیرباران بهاری نروی، هیچ کدام را نمی فهمی!
 
راستش، هنوز دارد بی وقفه می بارد. دوست دارم تمام باران را بنویسم. آن قدرتا یک کدام مان بند بیاییم...
 
یا باران از باریدن...
 
یا من از نوشتن...
 
کم کم کلمات دارند خیس می شوند و رنگ باران مي گیرند. شاید این بار به جای ابرها باران کلمات برسراین کاغذ خاک گرفته ی پاییزی بارید...
 
کسی چه می داند؟
 
شاید من هم یک کلمه ي بارانی باشم!
 
می شنوی؟ باز دارد می بارد. انگارهنوز بغضش خالی نشده. انگار باز هم دل تنگ است. گمان کنم قرار است تا آخرین دقایق اردی بهشت ببارد!
 
خوش به حال اردی بهشت که برای باران این قدر عزیز است.
 
خوش به حال باران که دارد برای اردی بهشت سنگ تمام می گذارد...
 
می ترسم اگر همین طوربه بارشش ادامه دهد، یازده ماه دیگرسال را ، ازخود برنجاند!
 
اصلا چه فرقی هست بین این اردی بهشت بهشتی با بقیه؟
 
باران حتما می داند، باید از اوبپرسم!
 
 
 

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/11/6 در ساعت : 13:16:35   |  تعداد مشاهده این شعر :  768


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

صمد ذیفر
1392/11/8 در ساعت : 12:8:52
سلام و درود بانو ندافی مقدم گرامی .
نثر های شما حس خوبی دارند حکایت شهاب و شبنم و ماجرای ابر کوچک که قصد دریایی شدن داشت و این نیز باران و بهار ..
با این حس و قلم امیدوارم همیشه پاینده و پویا باشید .انشاء الله

این روی شیشه ي پنجره که طرف من است، ازبغض عرق کرده. آخرچرا همیشه باید آن طرف شیشه، حضورباران را، نوازش نسیم را، دست گرم
خورشید را، ضربه های باد را، برف را و دانه های تگرگ را، حس کند و این روی شیشه، همیشه حسرت به دل بماند و آه بکشد؟
(سرد و گرم روزگار را آن طرف میکشد و راحتی را این طرف .طبیعی است عرق بغض برای این باشد و باقی برای آن).

اصلا بهار، با باران می آید. بی باران، بهار، بهار نیست. یک چیزی کم دارد...
بهارو باران...
باران و بهار...
(بیا به زورق شادی و غم سوار شویم )
(به سوی ساحل امید رهسپار شویم)

(بیا که یاد کنیم از بهار و از باران )
(به مهربانی باران بیا بهار شویم )
راحله ندافی مقدم
1392/11/8 در ساعت : 13:23:32
با درود فراوان خدمت شما استاد گرامی

بنده را شرمنده می فرمایید با الطافتان

زنده باشید و برقرار

التماس دعا
محمدمهدی عبدالهی
1392/11/6 در ساعت : 22:42:26
سلام و عرض ادب بزرگوار
دست مریزاد
درود بر شما
راحله ندافی مقدم
1392/11/7 در ساعت : 0:36:40
سلام جناب عبدالهی

متشکرم از الطافتان

یا علی
بازدید امروز : 28,549 | بازدید دیروز : 32,276 | بازدید کل : 125,543,667
logo-samandehi