بنام خدا
شـب کـه تـوفـان جوشی چشم ترم آمد به یاد فــکــر دل کــردم بــلــای دیــگــرم آمــد بـه یـاد
بــا کـدامـیـن آبـرو خـاک درش خـواهـی شـدن داغ شــو ای جــبــهــه دامـان تـرم آمـد بـه یـاد
نـقـش پـایی کرد گل بیتابی ام در خون نشاند پـهـلـویـی بـر خـاک دیـدم بـسـتـرم آمـد بـه یاد
ذره را دیــدم پــرافــشــان هــوای نــیــســتــی نــقــطــهای از انــتــخــاب دفــتــرم آمـد بـه یـاد
سـجـده مـنـظـورکـیام؟ نـقـش جبینم جوش زد خـاک جـولـان کـه خـواهـم شد سرم آمد به یاد
در گـریـبـان غـوطه خوردم رستم از آشوب دهر کـشـتـیام مـیبـرد تـوفـان لـنـگـرم آمـد به یاد
پـیتـو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم سـوخـتـم بـرخـویـش تـا ، خـاکـسـترم آمد به یاد
تا سحر بیپردهگردد شبنم از خود رفته است الــوداع ای هــمـنـشـیـنـان دلـبـرم آمـد بـه یـاد
جــراتــم از خــجـلـت بـیـدسـتـگـاهـی داغ کـرد نــالــه شــد پــرواز تــا عــجــز پـرم آمـد بـه یـاد
حــســرت تــوفــان بــهــار عــالــم مــخـمـوریـم هــرقــدرگــردیــد رنــگــم ســاغـرم آمـد بـه یـاد
ای فـرامـوشـی کـجـایـی تـا بـه فـریادم رسی بــــاز احــــوال دل غـــمپـــرورم آمـــد بـــه یـــاد
بـیـدل اظـهـار کـمـالـم مـحـو نقصان بوده است تـا شـکـسـت آیـیـنـه، عرض جوهرم آمد به یاد
شب که طوفان جوشی چشم ترم آمد به یاد
فکر دل کردم بـــــلای دیگرم آمـــد به یاد
حضرت بیدل دردش را وابسته به دغدغه های ظاهراز یک سو و دردهای باطن از سوی دیگر می داند از این روست که می فرماید : شامگاه که در حسرت دیدارمحبوب سیلاب اشک دیده ی حسرت بارم(چشم ظاهرم) به یاد آمد از سوی دیگر به یاد دل اندوه بارم(چشم باطنم) افتاد م و غمی دیگر بر غمهایم افزوده شد
با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن
داغ شــو ای جبهه دامـــان ترم آمد به یاد
(جبهه به معنای پیشانی ست) حضرت بیدل در این بیت به خود نهیب می زند که با این تر دامنی (گنه کاری) چگونه میخواهی سر بر آستان او بسایی.... ای پیشانی از این کار شرم کن(داغ شو) ...(آدمی وقتی شرم می کند و خجلت زده می گردد پیشانیش داغ می شود و عرق شرم از جبینش سرازیر می گردد )
نقش پایی کرد گل بیتابی ام در خون نشاند
پهــــلویی در خواب دیدم بسترم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند در راه وصال و یکی شدن با محبوب دچار رنج و مصیبتهای فراوان شدم چنانکه آبله هایی که حاصل تلاش و تکاپوی مداوم پاهای من بود کم کم به خون نشستند از آن پس هرچه می بینم برای من تداعی گر سختی ها ست
معنی روان بیت به این صورت است: آبله ای حاصل شد(نقش پایی کرد گل) که در اثر بیتابی من این آبله ها خونین شدند و مرا در خون نشاندند از این پس هر کنار وآرامشی(پهلویی) برای من تداعی گر همان نشستگاه خونین (بسترم) است
و یا شاید هم منظور حضرتش از پهلو ...تن دریده و خون آلوده ای بوده است که با افتادن بر خاک و خون آلود کردن بستر مصیبتهایی را که بر شاعر رفته است برایش تداعی کرده است
ذره را دیدم پر افشان هوای نیسـتی
نقطه ای از انتخاب دفترم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند : به ذره ای ناچیز که در تکاپوی نیستی و فنا شدن بود نظر افکندم و این ذره را با نقطه ای ناچیز از دفتر خویش(وجود خویش) مقایسه کردم.... به سیاق ابیات قبل و شرمندگی ای که شاعر از جهت عدم رسیدن به محبوب دچار ش است در این بیت نیز شاعر بعد از اینکه تلاش ذره را برای نیستی و فنا شدن می بیند به یاد نقطه ی کوچکی از وجود خودش می افتد که نمی تواند چون آن ذره به نیستی برسد
حضرت بیدل در این بیت بدنبال یک نتیجه است : وقتی یک ذره ی من نتوانسته است به نیستی و فنا فالله ای برسد چگونه تمامی وجود من به این خواسته برسد و ذره ذره ی من جقدر پر افشانیها باید بکند تا به نیستی و فنا ی محبوب نائل شود
سجده منظور کی ام ؟... نقش جبینم جوش زد
خاک جولان که خواهم شد سرم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند این نقشی که بر پیشانی عاشقان در گاه محبوب است است درحقیقت پاسخی است به حیرانی آنها ...عاشق حیران و شیدا که هنوز به چشمه ی حقیقت نپیوسته است از خویش می پرسد که منظور و خواستگاه سجده ی من کیست؟... در پی آنست که پیشانی به غلیان و جوشش در می آید و با برون آمدن تاولهایی از آن (نقش مهر بر پیشانی) در برابر این سوال عکس العمل از خود نشان می دهد در مصرع بعد حضرت بیدل می فرمایند عاشق در ادامه حیرانیش می پرسد که در این درگاهی که سر ارادت و فنا بر خاک سابیده ایم جولانگاه و محل تاخت و تاز چه کسی خواهیم بود ....در مصراع دوم
خوانش در حقیقت بدین صورت است :
خاک جولان که خواهم شد سرم آمد به یاد:سر به سجده رفته ام به یادم آمد و بدنبال آن به این فکر فرو رفتم که این سر جولانگاه چه کسی خواهد شد
در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهــــر
کشـــــتی ام میبرد طـــــوفان ، لنگرم امد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند : سر در گریبان خویش فرو بردم و از قیل و قال عالم ظاهر به عالم باطن پناه آوردم همانجا بود که با شناخت ارزشهای درونی خویش از آشوبهای بیرونرهایی جستم ...در عالم درون راهبر و ناخدا ی آدمی جنون و شیدایی ست و بر خلاف دنیای ظاهر همین شیداییها و نا آرامیهای درون عاشق است که مایه ی شناخت محبوب و در نهایت راهبر و مایه ی نجات او می گردد
بی تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم
سوختم بر خویش تا ، خاکسترم امد به یاد
نحوه خوانش مصرع دوم این بیت در درک معنی که در کل بیت نهفته است اهمییت دارد حضرت بیدل می فرمایند:
سوختم بر خویش تا ،.خاکسترم امد به یاد
تا سوختم....خاکسترم امد به یاد
مدعا در مصراع نخست:
بی تو در نیستی هم ننگ هستی می کشم
مثل در مصراع دوم:
هر وقت که به امبد نیستی می سوزم در نهایت بازگرفتار خاکستر (هستی) خودم می شوم
در شرحی که آقای محمد کاظم کاظمی بر این بیت آورده است کاما یی را که بنده بعد از(( تا)) قرار داده ام ایشان بعد از ((خویش)) قرار داد ه اند که این مسئله خوانش صحیح مصرع را به هم ریخته و اسلوب مدعا مثلی این بیت را نیز تحت تاثیر قرار می دهد با این خوانش برداشت آقای کاظمی از این بیت این بوده است((من بدون تو به واقع در عدم بودم و این هستی ظاهری ننگی بیش نبود. این ننگ سوختن و خاکستر شدن را ضروری می کند))
ایشان بدین صورت بیت را آرایه بندی کرده اتد:
بی تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم
سوختم بر خویش ، تا خاکسترم امد به یاد
در نظر داشته باشید که با قرار گرفتن کاما بعد از (خویش) دیگر کلمه ی (تا ) معنی هر وقت و هر زمان نمی دهد بلکه معنی در نتیجه وسر انجام می دهد که کلیت اسلوب یه این شکل به هم می ریزد
حضرت بیدل فقدان محبوب را ناشی از تعلقات آدمی به هستی می داند ..از این روست که می فرمایند : ای خدا بدون تو فنا شدن و نیستی ما را ه به جایی نمی برد و اگر هم فنا شویم باز ننگ تعلق و هستی با ما خواهد بود
حضرت بیدل در مصراع دوم می فرمایند :بدون وجود اقدس تو ای خدا هر گاه تمامی هستی خود را به باد دادم وسوختم و باز همان خاکستر نیستی ام اسباب تعلقم شد
تا سحر بی پرده گردد شبنم از خود رفته است
الوداع ای همنشینان دلبرم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند که ظهور محبوب باعث فنا و نیستی سالک در او می شود..همچون شبنمی که با عیان شدن بارقه های صبح تبخیر می شود و در حقیقت وجودش با صبح یکی می گردد
جراتم از خجلت بی دستگاهی داغ کرد
ناله شد پرواز تا عجز پرم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند با اسباب ظاهر نمی توان به تعالی رسید تکا پو و ابراز وجود در عالم ظاهر به خاطر عدم وجود فضای مناسب در نهایت به شرمساری منجر می شود .. عجز و خاکساری بر آستان محبوب است که در نهایت به تعالی می انجامد... زمانی ناله (که در ظاهر نشا نه ی عجز است) باعث پرواز و رسیدن به محبوب می شود که آدمی به ناتوانی پر(اسباب تعلق دنیوی) که خاصیت ظاهریش پرواز است پی می برد و با خاکسارشدن و سر نهادن بر آستان محبوب و تضرع به در گاه او از او یاری می طلبد
آقای محمد کاظم کاظمی در این باب می فر مایند مصراع دوم را به دو گونه می توان دریافت کرL(ناله تبدیل به پرواز شد)) و (( پرواز تبدیل به ناله شد)) ایشان در ادامه می فرمایند به گمان من هر چند ساختار جمله به شکل اول نزدیک است به قرینه ی معنایی باید شکل دوم را ترجیح داد....
در حالیکه به زعم بنده اگر بخواهیم به قرینه معنایی استناد کنیم همان تعبیر اول صحیح تر است ناله در مصراع دوم تبدیل به بال پرواز می شود تا بی دستگاهی را برای جرات پرواز جبران کند
حســــرت طوفان بهار عالم مخموریم
هر قدر گردید رنگم ساغرم امد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند در هوای یار هنوز به آرامش نرسیده ام و هنوز در ابتدای راه قرار دارم...بهار فصل اول از فصول است عاشق می خواهد با نوشیدن باده عشق آهسته آهسته چون فصول سال رنگ عوض کند و از خماری به مستی کامل در آید ولی افسوس می خورد که هنوز در خانه اول(بهار) مانده است و هر چه رنگ عوض می کند و تغییر چهره می دهد باز سیراب نمی شود و به مستی کامل دست نمی یابد از این رو باز طلب ساغری دیگر می کند
بیدل اظهار کمالم محو نقصان بوده است
تا شکست آیینه عرض جوهرم امد به یاد
آینه صورت تکامل یافته ای برای اظهاردنیای تعین است و جوهر که ار مایه های اصلی آیینه است در شعر بیدل اغلب شکل تکامل نیافته ی آیینه و نشانگر نقصان استدر این بیت حضرت بیدل با تلنگری برخود می فرمایند:عدم ظهور کمالات آدمی به دلیل وجود نواقص اوست و پی بردن به این نواقص مستلزم اینست که آدم ابتدا خودش را بشکند همچون آیینه ای که چون بشکند جوهر و نقص درونیش آشکار می شود