شیراز پیش چشم و مرا شور و حال نیست
در چشم های من هیجانی زلال نیست
در کوچه باغ های اناری مسافرم
اما برای فال و تماشا مجال نیست
تا خلسه ام نمی برد اردیبهشت باغ
بر دوش چشم، ترمه ی سبز خیال نیست
می آیم از مکاشفه در بوستان ،دریغ
سهمم به جز نچیده ترین سیب کال نیست
در هیات پرنده ای از پشت میله ام
تا انبساط چهچهه و بال بال نیست
شاعر! سماع حافظ از این باغ دیدنی ست
شاعر! بچرخ حوصله ی قیل و قال نیست!
در وهم خویش همسفر حافظی، دریغ
نامه برت نسیم صباو شمال نیست
بنگر به صبح باغ و هیاهوی سارها
وقت خموشی ات به چنین فصل سال نیست
نارنج زار بر تو گشوده ست دفتری
هر برگ، غیر آینه ی ذوالجلال نیست
گلگشت را ببین و از این جذبه ها بچرخ
گل، غیر نقشبند "حدیث جمال" نیست
در هر گذار جلوه ی طاووس پیش روست
شهری به رنگ رنگی و این خط و خال نیست
در بوستان نمی شکفی یک سپیده دم
وقتی تو را به باغ ارم اتصال نیست
تو شاعری چقدر خموشی در این بهار
شاعر در این طراوت بی وقفه، لال نیست
اصلا کلاه خویش تو قاضی کن این میان
در این بهار، هلهله شرط کمال نیست؟!
تن را مپوش هرگز از این باد نوبهار
این در حدیث آمده جای سوال نیست
در بوستان نمی شکفی با کلاه و شال
بر سر تو را اگر چه کلاه ست وشال نیست
توشاعری قلندر و درویش بوده ای
درویش را به حادثه بیم اززوال نیست
این ماه چارد ه ست به شیراز نقره پاش
این گونه دلفریب به چشمت هلال نیست
کو شاعری از آن سده ی پیش ازین به شهر
آواز کلک" اهلی " و"سحرحلال"نیست
کو"داوری"که نغز وبدیع ست چامه اش
آن باده ی صبوحی دور"وصال"نیست
با همسرم چقدر از این شهر رد شدیم
آن نقشبند خاطره با آن روال نیست
جای درنگ ماست چنار پیاده رو
آن فالگیر پیر و نخودهای فال نیست !
شب رفت وپای پنجره تکرارمی کنم:
شیرازپیش چشم ومراشوروحال نیست