داری به تاخت می روی و پخش می کنی ... از یال های مشکی خود بوی تند تر ...
چشمم به مهر توست نه بر تیغه ی تبر
آغاز کن مرا و ته ماجرا ببر
نفروش قلب ساده ی من را به هیچ کس
جز تو نمانده است برایم کسی دگر
هیزم شکن دمی نشکن سینه ی مرا
دردم از این که هست نکن باز بیشتر
ای نوعروس حجله ی آبادی جنون
ای مادیان سرکش و چشمان ِخیره سر
سرکش تر از تمامیِ اسبان وحشی ام
جز زهر چشم تو به تنم نیست کارگر
دلتنگ بوی تو شده امشب تمام من
می گردم و ندیده ام از روی تو اثر
افتاده ام به پایت و غیر تو هیچ کس ...
از درد های سینه ی من نیست با خبر
داری به تاخت می روی و پخش می کنی
از یالهای مشکی خود بوی تند تر
دارم هلاک می شوم از عطر مادگی
این گونه خوب نیست کمی هم یواش تر
بازی تمام نیست نرو پیش من بمان
بی فایده است هرچه بگویی کلاغ پر ...
24/4/1390 سید مهدی نژادهاشمی شوریده
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/5/11 در ساعت : 12:0:9
| تعداد مشاهده این شعر :
1379
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.