زير درخت شاتوت نشسته ام
و به دنبال كلمه اي شايسته مي گردم
براي تو .
باد
از لابه لاي برگها
طعم سرخ و شيريني دارد.
تو در سرم هستي
مثل هوس خوردن مداوم شاتوت.
افتاده اي روي پيراهن سپيدم
و پوستم
رنگ گرفته است
به طوري كه از يك دستي بيرون آمده است.
به تو كه فكر مي كنم
دست و سرم
رنگ مي گيرد
و دهانم
پر آب مي شود
شاخه ي شاتوت ... !!!
مجتبي اصغري فرزقي (كيان)َ
وبلاگ : http://mo1351.blogfa.com/
وبلونن