ره سوی نیما می زنم 
	گوهر چه بادا باد
	 
	خود را خدا جا می زنم ، گوهر چه بادا باد
	دل را به دریا می زنم ، گوهر چه بادا باد
	 
	هر جا که شمشیر نگاهت جلوه راخیزد
	من خیمه آنجا می زنم ، گوهر چه بادا باد
	 
	ساحل نشین لکنت آوازه ی خویشم
	گواینکه درجا می زنم ، گوهر چه بادا باد
	 
	گرپرده ازرخسارت افتدعالمی سوزد
	من پرده بالا می زنم ، گوهر چه بادا باد
	 
	تابازگردی و مرابرهانی ازغم ها
	خود را به رویا می زنم ، گوهر چه بادا باد
	 
	حاجت ندادی ونزد دل باب دیگررا
	من باشم اما می زنم ، گوهر چه بادا باد
	 
	گفتی ازاین زندان رهایی را امیدی نیست
	نقبی من اما می زنم ، گوهر چه بادا باد
	 
	جانمایه گیرد تاخیال از خواب ناب من
	ره سوی نیما می زنم ، گوهر چه بادا باد
	 
	 
	 
	محمد بهرامی اصل – 28/7/77
	 
	  
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1390/3/4   در ساعت   :    4:57:21
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
1400
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.