ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



از پوليفوني تا پلورالي...

در ادامه ي پروژه ي شعر پولورال ،يادداشتهايي كه پيرامون اين نگره شكل گرفته اند را عرضه خواهم كرد و تداوم اين پروسه در راستاي شناساندن نظريه ي شعر پولورال، با مصاديق و شاهد مثال به همراه كاربرد عملي اين نگره در شعر،به نظر دوستان خواهد رسيد...

از پوليفوني تا پلورالي... 
بابك چاكرعباسي

" کشف بحران، کلید واژه‌ی فتح و گشایش و خروج نیست بلکه فهم پایه‌ها و علل ایجاد بحران است. کشف بحران، مدعی‌ی حل بحران نیست هرچند ممکن است سوء تفاهم حل بحران را با خود داشته باشد یا وانمود حل مقطعی و ظاهری را به حساب رفع و قطع ریشه‌ای بکند"
بايد ديد بحران از كجا شروع شد...و براي چه!؟
بحران اساسا بعد از دهه هفتاد(نه لزومن پسا هفتاد) با بحث هايي چون لزوم چند صدايي در شعر وارد حوزه شعر معاصر شد... دقيقا وقتي كه تمام تلاش ها در اين راستا صرفا به بعضي فرم بازي ها و زبان بازيها در شعر انجاميد يعني به بحران شعري سرانجام شد...
اما چرايي به بحران سرانجام شدنش بحث مفصلي است كه نياز به برگشت و بررسي دارد...
باختين يكي از شاخصترين نظريه پردازان اين عرصه اعتقاد دارد كه : پوليفوني زماني صورت ميگيرد كه آگاهي علمي به انسان بياموزد كه در دنيايي محتمل و ممكن به پيش ميرود و از هيچگونه تعيين ناپذيري آشفته نگردد و احتمالات و تعيين ناپذيري ها را محاسبه كند و بهترين حالت آنرا در "كارناوال" ميبيند يعني جهان بي قيد وبند جلوه ها و اشكال فكاهي كه در مقابل لحن جدي و رسمي فرهنگ كليسايي و فئودالي سده هاي ميانه قد علم ميكند ميبيند و معتقد است كارناوال زبانيست براي چنين مقاومتي!
اساسا در "كارناوال" است كه تعارض ها شكل ميگيرند بي آنكه يكديگر را سركوب كنند!يعني هيچ ارزش مطلقي را بوجود نمي آورند و در نسبيت خود قابل پذيرش ميشوند...
اما با اينهمه چرا جريان دهه هفتاد در چند صدا شدن ناموفق است و صرفا به چند صدايي چند گام نزديك ميشود؟
ابتدا ميخواهم قبل از جواب به دو ديدگاه اشاره كنم:
1) در شعر دهه هفتاد برعكس يك پوليفونيك اصل ما با يك سري شخصيت هاي منفعل و عقيم سروكار داريم كه همانند پوليفوني_ موسيقي در راستاي ايدئولوژي مولف آنهم بعد ار فيلتريزه شدن از يك نظام ارزش گذار شبيه دستگاههاي موسيقي طرفيم و اين عمده دليلش شايد درين باشد كه در اصل فرم شعري ما ايراد دارد... يعني اينكه "فرم" در شعر فارسي, عادت كرده است...از فرم بودن خارج شده و تبديل به فرمول شده است... آنهم فرمولي كه به سمت ايده ها و هستنده هاي اصيل حركت ميكند و سرانجامش سنتز است نه كشاكش دائمي تز و آنتي تز بي آنكه به نتيجه اي برسد...
در اثبات گفته بالا بايد توضيح داد كه پروسه مرگ مولف يك پروسه هرمنوتيكي زمان بر است كه براي رسيدن به چند صدايي شعر اتفاق مي افتد يعني گذشت زماني لازم است تا انرژي اي مصرف شود و در نتيجه آن برگشت به حالت قبلي منتفي شده و تاويل يا همان چند صدايي رخ دهد...
اما بحث اصلي اينجاست كه اينهمه در كدام ظرف يا متن اتفاق مي افتند... گذشت زمان ميسر نيست مگر با حضور عنصر روايت و روايت ممكن نيست مگر با حضور پرسوناژ و حركت! و حركت ايجاد نميشود مگر در سايه مكان و مكان همان ميزانسن اشيا جهان اثر است...كه با قطعيت ميتوان گفت كه فرم شعر فارسي هيچ كدام از وسايل بالا را براي ايجاد روايت هيچگاه در اختيار نداشته است و ازين منظر بحران اتفاق افتاده...
2)اصلا بياييم به واقعيت مرگ مولف شك كنيم!به اينكه اساسا مرگ مولف چگونه امكان پذير است؟
مرگ مولف همان چيزيست كه در قدم اول يك پروژه چند صدا به آن نياز دارد(طبق پيش فرض!)... اينگونه كه مولف در رويارويي هر گزاره يا پاره گزاره مخاطب هم ميشود و وارد يك دور هرمنوتيكي ميشود:
1. مولف – گزاره ← مخاطب جديد
2. مولف – مخاطب جديد ← گزاره جديد
3. مخاطب جديد– گزاره جديد ← مولف جديد ← متن جديد
و در اين پروسه است كه مرگ مولف اتفاق افتاده و با مرگ او مولف جديد تولد يافته و فرم جديد ايجاد ميشود.
اما اين بحث صرفا ميتواند يك تئوري شكست خورده باشد چراكه عليرغم پافشاري به آن ما در دو سه دهه گذشته هيچ گاه با اثر چند صدايي مشخصي مواجه نبوده ايم جز در چند جا كه آنهم نه از طريق مرگ مولف كه از طريق تركيب ژانرها حاصل شده است.
اما چرا تئوري شكست خورده؟
بايد گفت كه اساسا مولف و مخاطب در نقش اوليه خود انسانند و در بند نامشان يا بهتر بگويم بقول "لكان" در بند نام پدريشان كه بدليل يكسري قواعد و قوانين سنتيزه شده كه از لحضه شروع حيات تا واپسين لحظات عمر ثابت است هميشه در هر بازه زماني از تغيير و تحولش غافل است...يعني عملا نميتوان از يك نفر مولف به تنهايي انتظار تاويل و تحول داشت چراكه هرمنوتيك مرگ مولف علي رغم گذشت زمان و صرف انرژي چون در ذهن يك نفر اتفاق مي افتد و امري ذهني است( برخلاف آنچه در گذشته گفته شد) ميتواند به نقطه اولش بازگردد و امري خطي نيست بلكه كاملا پروسه اي دوري است.
اما جواب پرسش مطرح شده :
طبق ديدگاه اول :
فرم شعري براي فرار از مشكل عدم گذشت زمان و دستيابي به روايت بايد با ساير گونه هاي ژانر به ناچار همبستر شود
طبق ديدگاه دوم:
چون اساسا يك ذهن تاويل ناپذير در خود است بايد به اشتراك ذهن ها روي بياوريم...اشتراك مولف ها...
يا به گفته آيدين ضيايي:
تغيير در شكل توليد... "
چون بحران‌های ادبی در قالب شعری در این چند دهه‌ی اخیر در شکل تولید و ایجادشان اتفاق افتاده، پس تغییر در شکل تولید می‌تواند نماینده‌ی خروج از بحران باشد که این‌‌ همان تغییر در شکل تولید به مثابه حل و گذراز بحران است!"
تا اينجا بايد بگويم كه من با ايده ضيايي به عنوان يكي از دو راهكار پيش رو موافقم اما در ادامه ميخواهم با بررسي بخش هايي از خود مانيفست به اشكالات تكراري آن كه نتيجه عدم توجه به بحران اصلي(سوئ تفاهم در فهم بحران!) كه در فرم شعري امروز است بپردازم:
"شعر پولورال سوژه اي شكل گرفته از بياني است كه به ابژه ي ماحصل اش ختم مي شود البته اين سوژه بي تاثير از قراردادهاي ابژگاني درونماندگار شعر هم نبوده است و در عين قبول شكل كلي از "شعر بودن" شعر ،بر نهاد خود را بر اساس شيوه ي به بار نشستن شكل مرسوم و معمول شعري نهاده است."
و اين درست رويارويي نادرست با بحران پيش فرض است و از عدم شناخت دقيق بحران ناشي ميشود...اساسا وقتي بحران شعر را در تك انديشگي و تك صداييش ميبينيم آيا چگونه صرفا با بسنده كردن به تغيير در شيوه توليد و همگامي با آنچه قبلا در فرم و محتوا رايج بوده ميخواهيم به چند صدايي و انديشه ها برسيم؟
اساسا اشتباه ضيايي دراين است كه به دنبال انديشه همگانيست نه انديشه ها!حركتي كه بجاي اينكه به خرده روايت ها برسد به كلان روايت ها منتهيست و خود از ضمير ناخودآگاهش بيخبر است چنانچه در جايجاي مانيفست اش ميبينيم :
"شعر پولورال مي خواهد كه به تلفيق روي خوش نشان بدهد .مي خواهد انگيزش محافظه كارانه اي كه مدام به دنبال نگاشتن و نشر منفرد با رمزگان تعلق شخصي و خود ارجاع مرسوم است را با كنش هاي راديكاليزه شده از شكست قرار داد و رمزگان در راستاي خلق "شيوه " ي بديعي از توليد و باز توليد معاوضه كند"
اصلا چرا اينگونه پيش فرض مي گيريم كه هميشه محافظه كاري و هر عمل ديگري از فرديت منشا ميگيرد.اصلا چرا آنقدر با فرديت ماجرا مشكل داريم كه هر عملي كه به تك صدايي منجر است را به فرد نسبت ميدهيم...آيا شوراي متشكل از شعركنان نميتواند بعدها سياستي محافظه كارانه را در قبال افكار جمعي اتخاذ كند...اساسا وقتي شعر را به شراكت ميگذاريم آنهم شراكتي صرفا براي شعركنان نه همه! ما داريم دست به يك انحصار ادبي ميزنيم...آيا تصور يك ديكتاتوري محافظه كارانه دسته جمعي اينقدر از ذهن ضيايي دور مانده است!!!
"در پروژه ي شعر پولورال هم ما با داشته هايي كه هستند مواجهه نمي كنيم.بلكه داشته هايي را كه در بحران نابودي و مرگ قرار گرفته اند را دوباره با شيوه ي توليد ديگرگون جايگزين مي كنيم تا كاركردهاي زباني با قابليت هايي تازه شكل بروز بيابند و بتوانند فارغ از تكينگي هاي انديشگاني ،با انديشه و بيان و ابراز جمعي همپوشاني شوند.هدف ايجاد امكانات ديگري براي شعر است امكاناتي علاوه بر امكانات بياني و زباني كه مرسوم و معمول شعر و شاعري بوده اند.شعر پولورال امكانات مشاركتي در زبان را به عنوان مبناي پيشنهاد ادبي اش مطرح مي كند و متعاقب آن اين مشاركت را از هرج و مرج در شراكت به سيستم مشاركتي قاعده مند به ايضاح مي نشيند."
بازهم اصرار برآنچه قبلا بوده...فرم قبلي...محتواي قبلي...شعر قبلي...همه ي اينها باشند و ما صرفا آنها را در شيوه توليد جديد ميخواهيم بهم بچسبانيم...ناخودآگاه اينگونه به ذهن خطور ميكند كه شعر به لحظه مرگش فرارسيده و چون شاعري در دم مرگ به دنبال تدويني از شعرهايش در قالب يك ديوان است!!!اصلا چرا ما بايد به فرم قبلي شعر اجازه نفس كشيدن دهيم؟فرمي كه به لحاظ ساختاريش هميشه منجر به ايدئولوژي و ديكتاتوري در قالب سنتز هگلي است؟چرا ما بجاي اينكه بدنبال شكست فرم و آميزش فرم شعر با ديگر ژانرهاي ادبي باشيم(براي خروج از بحران پيش فرض...)بدنبال جمع فرم هاي ناقص الخلقه شعري هستيم؟آنهم فرمي كه همانطور كه در گذشته گفته شد:
" -فرم- در شعر فارسي عادت كرده است...از فرم بودن خارج شده و تبديل به فرمول شده است, آنهم فرمولي كه به سمت ايده ها و هستنده هاي اصيل حركت ميكند و سرانجامش سنتز است نه كشاكش دائمي تز و آنتي تز بي آنكه به نتيجه اي برسد"
با اينچنين فرمي ما فقط به سوئ تفاهمي نزديك ميشويم كه همان تفاهم و سنتز مورد نظر ضيايي است نه به كارناوال و تناقض هاي سرتاسري باختين كه خواست جريانات شعري دهه هفتاد و بعد آن(البته در بعد نظريش صرفا!)بوده است.
"رخداد شعري در وضعيت پولورال نياز به بر هم زدن قواعد بياني ندارد و در عين به رسميت شناختن گزاره هاي بياني معطوف به شكل سابق نمود شعر فقط در راستاي تغيير در قاعده ي رفتار شعري است كه مداخله مي كند.رفتاري كه به توليد شعر مي رسد."
آيا صرف تغيير رفتار ديكتاتوري شعري امروز بدون دستبرد در قواعد بياني و فرم مطرح شعري به حذف ديكتاتوري خواهد رسيد...؟چندين هزار مورچه را در نظر بگيريد كه از گلوي يك گاو نعره ميزنند...دست_آخر اين صداي گاو است كه به گوش ما ميرسد چون ما در رويارويي با صدا گاو را ميبينيم نه خيل مورچه ها را!
"بحراني كه شعر پولورال مدعي ايجادش در مقابل بحران ادبي فعلي است ،نه به معناي بحراني مختوم و محتوم در سير به سمت انسداد بلكه بحراني براي خروج از انسداد است.به عنوان مثال،يك جامعه در وضعيت بحران پيشا انقلابي را در نظر بگيريد،اين جامعه به رغم ثبات ظاهري ،آبستن رويدادي است تا از وضعيت بحران اقتصادي ،اجتماعي و در كل توتاليتاريسم بيرون بيايد؛براي اين جامعه ي بحران زده،بايد با بحران سازي وقوع انقلاب پاسخگو شد.اينجا ،شكل گرفتن بحران،نقطه ي عزيمت و خروج از بحران است."
بحران در بحران براي كدام جامعه؟انقلاب براي كدام كشور؟اصلا آيا هميشه انقلاب به سرانجام ميرسد؟ با دو فرض پيش برويم :
1)براي مثال كشور اقتصاد به گل نشسته يونان را در نظر ميگيريم...آيا اصلا قابليت هزينه براي انقلاب را داراست...انقلاب جز انحطاط است...؟!آيا اين خروج از بحران است يا بحران در بحران در بحران در بحران...و دور تسلسل بحران كه نه تنها تازگي براي شعر نخواهد داشت تا به دور جديدي از تجربه برسد كه صرفا با تخليه انرژيكي شعر منجر به مرگ خود خواهد شد و اين همان خودزني و خود كشي شعريست كه خيلي ها به انتظارش نشسته اند!
2)اصلا در بهترين حالت فرض كنيم جامعه توانست هزينه انقلاب را بدهد و انقلابش را به بار بنشاند...بايد پرسيد نتيجه اين انقلاب چه شد...؟انقلابي كه در دستان عده اي شعركن به انحصار نشست؟اكه فكر كنم نمود عيني شكست خورده اش بسيار باشد...همانند آنچه در مصر اتفاق افتاد يا اصلا وضعيت بهترش در كشورهاي اروپايي كه علي رغم دموكراسي عملي و اشركت در انتخابات باز هم به نوعي ديكتاتوري پنهان در آن پي ميبريم...
"شعر پولورال ،شعر را در وضعيت حرفه اي گري مي خواهد.حرفه اي براي به ثمر رسيدن اش !حرفه اي گري مورد نظر شعر پولورال به مثابه حرفه اي گري ورزشي است.مشاركت و صرف سرمايه و هزينه براي يك هدف و آن قهرماني!"
وقتي جرياني به دنبال حرفه اي گري باشد تبديل به شغل ميشود كه تا اينجا هم شده و ما بجاي شاعر با شعركن طرفيم(البته مفهوم انتزاعي!)...آيا يك حرفه تاب تحمل اضداد را خواهد داشت؟آيا براي قهرمان شدن ميتوان با تناقضها تعامل كرد به جاي تهاضم؟آيا اينجا نيست كه ما دچار يك نوع ايده آليستي ميشويم و به جا پيشروي پسروي كرده ايم به سمت ابرروايتها؟! و پايان بندي را با اين توضيح تمام كنم كه ارائه روش براي خروج از بحران به خودي خود گامي جسورانه در فضاي امروز شعر است اما بايد بگويم كه پولورالي در شعر با تاكيد بر گذشته و به دوش كشيدن نام پدري شعر و قائل نبودن به انحطاط هرآنچه در فرم تا به امروز بوده تجربه اي(اگر به مرحله تجربه برسد!)شكست خورده و صرفا تخليه انرژي خواهد بود چرا كه نه تنها اين گونه راه و روش ها توانايي بر هم زدن سنت ها را نخواهد داشت كه به جمع آوري و گرد هم آوردن قويتري نسبت به قبل سرانجام خواهد شد و در نهايت اين گفته به شعاري بيش بدل نخواهد شد:
" در نهايت ،تاكيد شعر پولورال بر، بر هم زدن رسم مالوف از آنچه بوده است ،است."

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1392/9/21 در ساعت : 9:55:6   |  تعداد مشاهده این شعر :  670


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

تارا محمدصالحی
1392/9/23 در ساعت : 15:25:56
درود و سپاس
حامد خلجی
1392/9/21 در ساعت : 12:8:26
درود بر شما دوست عزیز
مجتبی خرسندی
1392/9/22 در ساعت : 13:20:11
سلام
درود بر شما وقلمتان
یاعلی(ع)مدد...
شبنم فرضی زاده
1392/9/24 در ساعت : 12:59:25
درودایدین
تداوم باقیست....
دکتر آرزو صفایی
1392/9/21 در ساعت : 12:29:57
درود بر شما
قلمتان استوار
بازدید امروز : 6,030 | بازدید دیروز : 50,765 | بازدید کل : 124,608,099
logo-samandehi