چون باد پریشان شده در حال عبورم
	
		شب می شودو منتظر ِ صبح ظهورم
	
		در  کوچه ی ما حرف تو هرروز به راهست
	
		از عشق تو هم آینه هم سنگ صبورم
	
		پیداست نشانی ِ تو اما شده ام گم
	
		تقصیر کسی نیست به جز این دل کورم
	
		من حسّ عجیبی به تو دارم که قشنگ است
	
		در ظلمت شب روشن و آغشته به نورم
	
		فصلی که همه خاطره دارند تو هستی
	
		عمریست که خوشحالم و در حال مرورم
	
		...
	
		 
	
		 
	
		مجتبی اصغری فرزقی (کیان)