شیون شنیدم وپس ازآن شعله ورشدم
مثل درخت سوخته،بی برگ وبرشدم
آری،شبیه نارونی شعله ورشده
ازریشه تابه شاخه،سراپاشررشدم
نه نه که درتهاجم قومی تبربه دوش
مصلوب پایکوبی صدهاتبرشدم
وقتی که بندآمده بودت زبان به کام
منت پذیر زمزمه ای مختصرشدم
بیرون زدم زخانه درآن صبح مرگ خیز
بیرون زخانه،غمزده،خونین جگرشدم
دیدم دلم گواهی بدمی دهدعجیب
بیرون زدم زخانه وآشفته ترشدم
این کوچه رانیامده شیون بلندشد
یعنی یتیم کوچ تو-خاکم به سر-شدم
قرآن گشودم ودمی اشکم امان نداد
قرآن به دست یکسره باچشم ترشدم
رفتم به سایه سار"کناری"به باغچه
مثل درخت سوخته ازهرنظرشدم
دیدم تورابه دوش،غریبانه می برند
دربین گریه،محونگاه پدرشدم
دیدم که خواهرانم ازاین داغ،جان به لب
دیدم- به چشم های خود م-محتضرشدم
درکوچه های بی توقدم می زدم به شب
شبگردبین کوچه ی مان تاسحرشدم
وقت شفق به انجمن شعر،سرزدم
بایک دوبیت،کوچ تورانوحه گرشدم
برمسجدایستاده که صاحب عزامنم
درسینه،گرم مجلس ختمی دگرشدم
درکوچه های گمشده،هرشب گریستم
گاهی ولی به کوه زدم،دربدرشدم
هرشب، درنگ کرده به سنگ مزارتو
غرق سکوت مقبره هاتاسحرشدم
بی اعتنابه خواب وخوراک وبه زندگی
بی اعتنا به هرچه نقوش وصورشدم
دیدم که بی توازهمه ی شهر،خسته ام
بی قدرتابه حکم قضاوقدرشدم
دراین میانه نوبت سربازی ام رسید
دیگربدون بدرقه،مردسفرشدم
شبگرد تپه های مهابادبوده ام
دربرف خیز حادثه،تنهاسپرشدم
آنجا،غریب زمزمه سرداده ام دوسال
آنجا،به غمگنانه غزل،مشتهرشدم
بسیارآمدم که درخانه،بسته بود
باگریه بی توخیره به دیوار ودرشدم
بافقر بی توراه به جایی نبرده ام
آن روزها که صاحب چندین هنرشدم
بودم یتیم وعشق،نوازشگرم نبود
بودم یتیم وخالی ازآن شوروشرشدم
همسرگزیدم ودلم امابهانه داشت
دورازتوچون پرنده ی بی بال وپرشدم
بااواگرچه زندگی ام تازه شدعجیب
بااوکه ازستاره هم انگار،سرشدم
بااوکه هست نامش بانوی زندگی
بااوصبورحادثه،درهرخطرشدم
برمن مگیرزمزمه های همیشگی
برمن مگیرپیش توکودک اگرشدم