خيلي ممنون از شعرتون..ناخودآگاه شعر شما با اين شعر در ذهن من ادامه پيدا كرد:
به خيلي چيزها فكر كرده ام...
به اينكه كاشكي دنيا
به كام مورچه ها باشد و پروانه ها
و موسي زود از كوه طور برگردد
كه صور اسرافيل فقط براي رقص
جهان را بنوازد
به اينكه دزدها در جيبشان جهنم را بگذارند و از دروازه ي قيامت در بروند...
اينكه چلچله ها جوراب هاي حرير بهشتيان را سوراخ كنند
و جهنميان هم از سر دولت رحم
قدري بخندند و خوب بخندانند.
اينكه چقدر خوب مي شد اگر
هيچ كس آدم را از نكير و منكرها نمي ترساند
و نيازي نبود آدم هزار بار نام دوازده امامش را حفظ كند و باز يادش برود
اينكه وقتي اوقاتش تلخ مي شود و گناهي مي كند
باز مطمئن باشد كه خدا مي بخشد و مي آمرزد...
حتي اگر گناهش به قيمت خرابي دنيا تمام شود!
كسي چه مي داند!
شايد اينبار اگر دنيايي خلق بشود
خدا اين ايده هاي ناب مرا هم لحاظ كند!
شايد هم با فرشتگانش بگويد عجبا!
ببين عجب بنده گان نا اهلي داريم!
گاهي دلم مي خواهد با خدا هم شوخي كنم.