ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



رنگ مرگ

باید درباره ی فلسفه ی مرگ، مصیبت دیدگان چیزی بنویسند...عزیز از دست داده ها و به سوگ نشسته ها، برداشتهای حسی و عاطفی خود را در پاره های کاغذ بنویسند و با یکدیگر پیوند زنند، تا مرکب این کاغذ خشک نشده، مرگ، هیبت سیاه و زشت خویش را به یکسو بنهد و به رنگ  زیبای زندگی دربیاید.

که ضجه های ناسور مرگ، و شیونهای زشت بر سر گورهای سرد، تبدیل به سور و شعر و شعور شود...باید بر تن عور مرگ، جامه ای از زیور عشق و جواهر شعر دوخت که برازنده ی اندامش باشد و هلهله کنان به پایکوبش  در برابرش خاست که جلال مرگ را اگر خاک سیاه دریابد هرگز بر خود رندی زندگی را جز چند صباحی اندک، برنتابد...

چهارده روز از مصیبت فقدان مادرم می گذرد و اکنون با احساس و شعوری درد آشنا، نشسته ام تا برایت بنویسم از آنچه که مرگ به من آموخته است که من نیز  چون تو در مرگ، جز زیبایی ندیده ام...

حالا صد چندان تشنه ی عقد این هابیلم که قابیل زندگی به حسادت،  گرده اش را با خنجر غیرت   شکافت. حالا برای رفتن، برای مردن و برای به خاک سپرده شدن، روز شماری که نه، لحظه شماری می کنم.

بعد ازین مصیبت و فقدان، در چشمان به اشک نشسته ی من، گویی مرگ و زندگی، دو برادر دوشادوش همند که زنیت سیلی خورده من، به بهتان شعوري ناقص، قابیل زندگی را به هابیل مرگ ترجیح داد و نسل بشر را پشت به  پشت قابیل بر اندام زمین گسترد...حالا زنی چنین،  به ننگ اشتباه كرده ي خویش از اشك و جنون  آکنده است..آنقدر که دیگر نمی خواهد در عقد قابیل شوی بماند و بیش ازین ننگ نسل او را  بر پیشانی بخت فرزندانش نشاند.

در نگاه اشکزای من اکنون، گویی مرگ، جزئی از روند رویش و موسم بذر افشانی گلهاست یا به کمال رسیدن ستاره ها...تکمیل خلقت پروانه ها ست مرگ و  نشان دگردیسی کامل یک انسان.

حالا گمان می کنم که مرگ، مرحله ای از رشد هر موجودی و آدمیست. زمان دگرديسي پروانه ها.  روندي که باید باشد و پیش بیاید تا طبیعت یک جسم به کمال رسد اما در فصل یکتای زمستان  خویش ...اما به موقعش.

چنانی که جنین چون رسيده شود ، ماننده به  سيبي كه  از درخت بيفتد،  از رحم مادر بیرون می خزد...چنانی که  به مرور زمان از آغوش مادر می گریزد و پای در راه زندگی می گذارد...چنانی که  پس از سالیانی چند، خانه ی پدری را رها می کند و به سوی آشیان خود می رود و  چه جاي بغض و شكايت اگر بعد از فصل زايش و رويش، فصل آرامش و مرگ فرامي رسد.

حالا گمان می کنم که مرگ، تنها  آن زمانی اتفاق می افتد که روح، به  مرحله ای ویژه  از رشد رسیده باشد. که پیله ی این دنیا برای پروانه ها کوچک و تنگ بشود. مانند  پروانه ي  من... مادرم...که دیگر، در بدن نازنین خاکی اش جایی نمی توانست  گرفت...

حالا او، بی نیاز اندام زیبایش همه جا هست...  در نوازش آرام نسیمی که به صورتم می وزد ، در رویش برگهایی که در سکوت لحظاتم می خزد به او گوش فرا می دهم...و در خوابها و اوهام و خیالاتی که از ذهن و قلبم می گریزد .

. حالا غرور حرکات مادرم در  شعور تک تک ضربات عقربه های ساعت هست.  در تک تک سلولهای برگهای شمعدانی گلدان  روبرویم  و  در سمت و سوی تمام نگاه هایم...به اجسام...به هستي.

ای مرگ!

ای ترانه ی دل انگیز رهایی

تو را می ستایم...

آنچنانکه پرنده پرواز را و برده آزادی را

 و بیابان،

 برهوت خیال انگیز غفلت را...

ای مرگ!

ای فرشته ی محسود عشق

تحسینت می کنم

که دست افراشته ای بر نواختن چنگ رهایی

از کالبد سرد و سنگین خاک

ای مرگ...

ای زیبای سیاه موی و سپید روی

 چنگ هستی ام را
در موسم دست افشاني ات

زود و دیر...

نواز. 



روزنوشت بيست و هفتم آبان نود و دو.
.

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/9/4 در ساعت : 9:55:52   |  تعداد مشاهده این شعر :  588


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

دکتر آرزو صفایی
1392/9/4 در ساعت : 11:8:49
درود بانو
امید که دیگر غم در خانه ات را نزند
نویسا بمانی










سپاس از مهرتان بانوي گرانقدر
در پناه حق باشيد
علی‌رضا حکمتی
1392/9/6 در ساعت : 10:0:54
باسلام

لحظه هایتان شاعرانه باد.











سلام
سپاس بيكران شاعر گرانمايه
ابراهیم حاج محمدی
1392/9/4 در ساعت : 11:42:36
درود فراوان
«خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ وَ ما أَوْلَهَنى إِلى أَسْلافى إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ.»: مرگ گردنگير فرزندان آدم است; همچون گردنبند بر گردن دختر جوان، و من مشتاق ديدن گذشتگانم هستم، مانند اشتياقى كه يعقوب به ديدن يوسف داشت.
سخن ابا عبد الله است و فلاسفه ی اسلامی را اعتقاد بر این است که مرگ برای آدمی کمال است
بهره بردم از مطالب این پستتان










سپاس بيكران استاد ارجمند
لطفتان مستدام
اکرم بهرامچی
1392/9/6 در ساعت : 18:26:53
اي مرگ مهرباني با جوهر ِ نفس ها
آزاده جاوداني ، آزاد از قفس ها
درود بر شما








ممنونم بانو
لطفتان مستدام..
محمد حسن بذرکار (محب)
1392/9/6 در ساعت : 10:23:21
در اغوش قبر نه اغوش خدا
در سایه لحد نه سایه امیرالمومنین
جایمان خوب است
بشتابیم به سوی وصال








ممنون از نظر ارزشمندتان
در پناه خدا باشيد
حامد خلجی
1392/9/5 در ساعت : 1:2:4
سلام . غم بدور


,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
دﻧﯾﺎ را ﮐﻧدم
ﺟﺎﻧم روی ﮐﺎﻏذ ﻣرد
دﺳﺗﺎﻧم ﻧﻣﯽ ﺧواﺑد
دﻟم ﻧﻣﯽ ﺗﭘد
ﺗﻣﺎم ﻧﻣﯽ ﺷود ﮐﺎﻏذھﺎ ﮐﻧﺎرم
و ﺟوھرم ﺧﺷﮏ ﻧﻣﯽ ﺷود
ﺧداﯾﺎ ﺗﻘﺎص ﮐدام ﮔﻧﺎه را ﻣﯽ دھم
ﮐﮫ ﻣرا ﺑردی ﮐﻧﺎر ﺷب
ﺷﺑﯽ ﮐﮫ ﻣﮭرﺑﺎن ﻧﯾﺳت
ﺧداﯾﺎ
ﺷب و روز ﺑﺎ ﻣن ﯾﮑﯽ ﻧﯾﺳت
ﺗﻣﺎم ﮐﻠﻣﺎت روی ﺳرم
ﮐوه اﺳت
ﻣرا دﯾدی
ﮐﮫ دﺳﺗﺎﻧم ﭘر از ﮐﺎﻏذ اﺳت
ورق ﻣﯽ زﻧم ﮐﺎﻏذ ھﺎ را
ﺟوھرم را ﻣﯽ ﭘﺎ ﭼم
روی اﺣﺳﺎﺳم
ﺗﺎ ﻓرو رﯾزد اﺗﺷم
ﭼﺷﻣﺎﻧم ﮐﺟﺎﺳت
دﺳﺗﺎﻧم ﮐﻧﺎر ﭼﺷﻣﺎﻧم ﻧﯾﺳت
ﮐﺳﯽ دﯾد ﭼﺷﻣﺎﻧم را
ﻣﺎدرم ﮐﺟﺎﺳت
در ﺧواﺑم ﻧﯾﺳت
ﮐﺎش ﻣﯽ ﺷد ﺑﮫ ﺧواﺑم ﺑﯾﺎد
ﺗﺎ ﺷب را
ﺑراﯾم ﻣﮭرﺑﺎن ﮐﻧد
ﺗﺎ ﺧواﺑم ﺑﺑرد
دﺳﺗﺎﻧم طﺎﻗت ﻧدارد
ﻧوﺷﺗﮫ ھﺎﯾم ارزو ﻧدارد
ﻓﻘط دوﺳت دارم
دوﺳت دارم
ﻣﺎدرم را ﻟﻣس ﮐﻧم
ﮐﻧﺎر ﻧوﺷﺗﮫ ھﺎﯾم
ﺑﯾﺎد












سلام
ممنون از هم آواييتان
سپاس بيكران
بازدید امروز : 1,852 | بازدید دیروز : 35,599 | بازدید کل : 124,054,881
logo-samandehi