ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



"اون"

تقديم به روح سيد مرتضي آويني

"اون"
آيدين ضيايي

مدتی می شد که آنجا بود .جایی که بود ؛جای ساکتی بود .منطقه ای که کمتر یا تقریبن هیچ آدمیزادی به خودش نمی دید. بدون احتساب مور و ملخ که تا دلت می خواست بودند.تغییر فصل در آنجا چندان محسوس نبود .فقط روزهای گرم و شب های سرد تمام چیزی بود که حس می شد .بوته های خار و بوته های تنک دیگر تنها روییدنی های مقاومی که روی آن نقطه از زمین دوام آورده بودند؛که آنها هم با بادهای تند و طوفانهای شن طاقت نمی آوردند؛ کنده و راهی می شدند .ولی "اون" همچنان آنجا بود.مثل سنگ ،سنگین و بی حرکت.گاهی اوقات با بادهای تند کمی از زیر خاک بیرون میآمد و با طوفان بعدی دوباره دفن می شد .رنگ و رویش بخاطر این مدت،ماندن در آن شرایط، کدر و کهنه شده بود .انگار صد سالی می شد که آنجاست؛ولی کمتر از این بود.یه جسم بی استفاده مثل خیلی از آت و آشغالایی که این طرف و آن طرف پخش اند. یک جسم بی حس.یک جسم منتظر.البته "اون" بی استفاده نبود. فرقش با بقیه چیزای دور و اطرافش این بود که "اون" بر خلاف بقیه نقشی داشت،علارغم وضعیت به ظاهر بلا استفاده اش .منتظر بود تا یکی بیاید سراغش .البته اینطور برایش مقدر شده بود .که میبایست یکی بیاید سراغش.
مثل تمام اجسام ساخته شده ی دیگری که وظایفی برایشان تعیین شده ؛ "اون" هم وظیفه ای داشت که حتی توی آن شرایط هم وظیفش فراموش ش نمی شد.نمی توانست فراموش ش بشود .وظیفه ش انتظار بود.باید صبر می کرد و تابع وظیفه می بود .وظیفه ای که بهش دیکته شده بود و "اون" هیچ حق انتخابی در قبالش نداشت و هیچ تصویر و تصوری از عاقبت این انتظار هم نداشت.اوایل بیشتر منتظر بود به انجام وظیفش؛ ولی بعد ها بیشتر عادت به شرایط عادی و یکنواخت آنجا کرده بود؛ به شرایط جایی که داشت در آن زندگی می کرد .
کم کم داشت جزئی از طبیعت می شد درست مثل گیاهی که از خاک آنجا روئیده و متعلق به آنجاست. حشراتی که دائم از کنارش رد می شدند یا پرنده هایی که رویش می نشستند "اونو" غریبه نمی دانستند یا یک خارجی.عضوی از آنجا می دانستند عضوی که انگار از اول بوده؛ و "اون" همچنان مثل یه سنگ بی حرکت بود.تمام نفرتی که در "اون" ریخته بودند را از یاد برده بود. شده بود یک موجود بی آزار. سبکی حشرات و پرنده ها و جونورایی که مدام از روش رد می شدند ناراحتش نمی کرد و این باعث می شد تا هیچ عکس العملی نشان ندهد .جایی که درش بود کم کم حکم محل دنج و راحتی برای زندگی "اون" پیدا کرده بود.جایی که هیچکس مزاحمش نمی شد و هیچکس قصد اذیت و آزار "اون"را نداشت.کم کم با ساکنین آنجا اخت شده بود.دیگر به وظیفه ای که داشت فکر نمی کرد.منتظر هیچ کس نبود.می خواست آنجا باشد تا ابد به همان شکل.ولی یک چیزی تو عمق وجودش بود که دائم وظیفه ش را به "اون" گوشزد می کرد.دائم مترصد بود. حس زندگی را مثل "اون" نداشت.با طبیعت ارتباطی نداشت .بوی زندگی را عین "اون" حس نمی کرد.جوری ساخته شده بود که تحت هر شرایطی به وظیفه ش فکر می کرد؛وظیفه ای که به همان مقدار برای اون هم بود. حتی اگه "اون" قسمت خارجی اش،از یاد می برد که چرا آنجاست؛اون هر لحظه به وظیفه ش فکر می کرد. یک لحظه هم غفلت نمی کرد.یک اشتباه بقیه برای اون! و "اون" کافی و تمام کننده بود.درست مثل یک مغز شسته شده .یک فرمانده مجزوم .یک فلز سرد بی روح .ولی تا فرصتی پیش نیاید مجبور به سکوت بود،مجبور به سکون .هنوز آنجاست.هنوز دارد زندگی می کند و هنوز خواسته یا ناخواسته منتظراست؛ منتظر که یکی ناغافل پایش را روی "اون" بگذارد و بوووم!


کیستی یا چیستی ی «اون»

نقدِ آیدین ضیایی به آیدین ضیایی!

ادبیت زمانی حضور دارد که جهان، به عنوان کلمه حس و تلقی شود، و نه با نمایش شیئی یا اشیائی که دارای نام هستند، و همراه با احساسات ما نسبت به آن ها در اثر ادبی می آیند. -یاکوبسن-
داستان «اون» جهان مـردی را تصویر می کند، که از درون و برون دچار میان ماندگی است: در درون اش، پس راندگی به حاشیه، حضور حس ناامنی، ترس، و میل به فرار، به آسانی قابل ردیابی هستند. کاربردِ فعل زمان «گذشته» در این داستان، حاکی از گذشت زمان، و وقوع دیدار مجددی در واقعیت یا در وهم است. بر فاصله ی زمانی بین زمان روایت، و زمانِ با هم بودن تأکید می شود. نکته ی دیگری که، هم خط زمان را می شکند، و هم زاویه ی دید را تغییر می دهد، در آخرین جمله ی این داستان حضور دارد: حادثه، از ابتدا تا واپسین جمله ی داستان، شخص است. اما در واپسین جمله، ناگهان از «من» به «مین» تبدیل می شود.
تغییر زاویه ی دید روایت در جمله ی آخر، به همراه تفاوت مخاطب راوی در ابتدای داستان، مجموعن پتانسیلی آفریده که داستان را به قبل از وقوع، یعنی به آینده ای در گذشته ی دورتر از زمان روایت، منتقل می کند. و پس از طی  همین بزنگاه است که «منِ» آشنای راوی برای خودش بیگانه می شود.
اکثر رابطه هائی که در خوانش این داستان وجود دارند، مبتنی بر غیاب هستند، یعنی روابط موجود بین عناصر در این داستان، اکثرن به شکلی جدائی ناپذیر جانشین یکدیگر شده اند. و به یاری  مجموعه ای از همین «غیاب» ها است که دو سرِ خط روایت ― که به همراهِ عناصر و درون مایه هائی که با روابط مبتنی بر «حضور» تعّین یافته اند، حجم پذیرفته― به هم می آیند، مانند مدارهای اتم، که از الکترون هایشان قابل تفکیک نیستند. یکی از مهم ترین عناصری که بر خط روایت پیچیده و آن را به حجم تبدیل کرده است، کیستی یا چیستی ی «اون» است، که تمامن از درهم تنیدگی روابط مبتنی بر غیاب شکل گرفته است.
در جمله ی آخر داستان، «راوی»، هم «رفتنِ» خود را تأئید می کند، و هم بریدنِ «خود» از «آن جا» را در پوششی از «دیگری» پنهان می دارد؛ با حضور کاربردی
این شگردهاست که می شود گفت، مؤلف این داستان، با فرمالیسم ملاقاتی جدی دارد. مؤلف «اون» ضمن گریز از روزمرگی زندگی، خود را از صدای پیشنیان بی نیاز نمی داند. او از یک سو، از زمان و مکان معین و از شرح رویدادهای زنجیره ای گریخته، و از سوی دیگر، برای ایجاد معنی، از نیروی «تداعی معانی» سود برده است. و از راه القای معنی، و از رهگذر زیست در صداهای دیگر است، که یک بار دیگر، ابتدا و انتهای داستان، با نیروئی مضاعف، به هم می آیند و معماری  داستان کامل می شود.
داستان «اون»، نظرگاهی روان شناختی هم دارد، که باز هم از نظر سبک، با ویژگی های فرمالیستی نوشته شده است. منتها، زبان، زبان « رویا» است، که خصوصیتی تصویری دارد، و بیشتر تصویرها هم نمادین هستند. گونه ای از جابه جائی بین عناصر این داستان حاکم است، که خواننده را به یاد نظریه ی فروید درباره ی فرایند نمادسازی در رویا می اندازد، که هم به جابه جائی، و هم به فشردگی ی عناصر متشکله ی یک پدیده در خواب، اشاره می کند. اما تا جائی که به عناصر فرمالیستی مربوط می شود، این داستان هم، با ویژگی های تئوریک این گرایش، ملاقاتی سودمند دارد. به این معنی که مؤلف با کاربرد گریز از «عکس برداری از وقایع زندگی»، جهان ذهنی  راوی و گسستگی  فرا آمده از میل به گریز از واقعیت های آزار دهنده-ی بیرونی، و در عین حال حضور پیوندهای ناگسستنی با واقعیت در ذهن را، در فرم داستان نیز متعین کرده است.

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  ادب و مقاومت ،

   تاریخ ارسال  :   1392/8/26 در ساعت : 8:25:49   |  تعداد مشاهده این شعر :  721


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

شبنم فرضی زاده
1392/8/26 در ساعت : 13:4:2
درود آیدین
وآفرین برقلمت
وتداومی که باقیست.....
آیدین ضیایی
1392/8/26 در ساعت : 20:39:10
ممنون خانوم فرضی زاده عزیز
لطفتان مزید...
علی اکبر مقدم
1392/9/3 در ساعت : 10:18:16
سلام ما به ایدین ضیایی
که دارد در کلام خود ضیایی

امیدوارم که از هشترود روزی
به مشهد بهر پابوسی بیایی

ودیدارت کنم از راه نزدیک
کنار بقعه موسی الرضایی

زیارت میروم من با نیابت
بجایت که عزیز قلب مایی

لذت بردم و چندین با ر خواندمتان
زنده باشید وسربلند و ماجور
آیدین ضیایی
1392/9/3 در ساعت : 10:29:33
سپاس بي كران جناب مقدم عزيز
اميد كه توفيق بشه خدمت برسم
زيارت دوستان و پابوس امام
علي الحساب التماس دعا دارم
باز هم ممنون...
عباس خوش عمل کاشانی
1392/8/26 در ساعت : 16:18:23
به آیــــــدیـــــن ضیائی درود باید گفت
هرآنچه لایق او هست و بود باید گفت
ترانه گر چه حرام است بهر او گفتـــن
اقلّ کم دو سه تایی سرود باید گفـت
به وصف او سخنی آبــــدار و تابنــــده
ز شهر سوخته تا هشتـــرود باید گفت....
آیدین ضیایی
1392/8/26 در ساعت : 20:40:33
سپاس حضرت استاد
واقعن زبانم قاصر شد در برابر این همه لطف و محبت شما
بنده نوازی فرمودید
بی نهایت ممنون
علی گیاهی
1392/8/26 در ساعت : 10:54:23

درود جناب ضیایی گرامی/ دستمریزاد /مثل همیشه پربار...
آیدین ضیایی
1392/8/26 در ساعت : 20:38:24
سپاس جناب گیاهی عزیز
بازدید امروز : 14,470 | بازدید دیروز : 8,622 | بازدید کل : 123,339,601
logo-samandehi