غزل عاشورایی ...
به آقا اباعبدالله (ع)
از کـوفه باز نامه به دستـش رسیـده اسـت
دعوت شده ست و وعدۀ بیعت شنیده است
تاریـخ ، رو به واقـعـه تکـرار می شـود
تاریخ ، دور باطـل خـود را دویـده است
ایـن دستـخـط به دیدۀ ذهـنـش چه آشنـاست
از حـرف های کـوفی درهـم تـنـیـده اسـت
هـر شـب مـرور می کـنـد آقـا و چـــاه را
هـرگـز ازیـن مـراوده خیـری نـدیـده است
فصل عـروج مسلـم و هـانی که می رسـد
یک شهـر سمت قافـله خنجـر کشیده است
بــایــد حـریـم خـون خـدا را نگـاه داشــت
مـولا تـمــام کـربـبــلا را خــریــده اســت
" دَیـنی زمن به گـردنتان نیست ؛ بگـذریـد
چیـزی نمانده ؛ فرصتـتـان تا سپـیــده است
ایـن دشت قـتـلگـاه گـل و غـنچه می شـود
پایـیـز صد شکـوفه ازیـن باغ چیـده است "
فـردا غـروب با هـمۀ هـستی اش حسیــن ...
نـقشی شگـرف روی زمیـن آفـریـده است
بـایـد کـه رهـسپــار دیــاری دگـــر شــود
روحش ازین جماعـت بی دین بریده است