من یک مادرم
مادر طفل شیرخواره ای که سه ماه دارد
من نوزادم را خیلی دوست دارم
احساس بزرگی و غرور میکنم وقتی میتوانم سیرش کنم...بخوابانمش...گریه اش را لبخند کنم!
گاهی عشقِ من به نوزادم غیر قابل توصیف میشود...از خود بی خود میشوم!
من یک مادرم
نوزاد من وقتی گرسنه باشد، چشمانش را میبندد و گریه اش را هیچ چیز نمیتواند آرام کند مگر شیر
اگر دیر سیر شود، به سرعت آب دهانش خشک میشود و لبهایش ترک میخورند...بی حال میشود...کم کم گریه اش هق هق میشود!
از هرچه نزدیکش میآید توقع شیر دارد! سرش را به این طرف و آن طرف میچرخاند چون امیدوار است بالاخره شیر در دهانش بیاید!
اگر نوزادم گرسنه بماند و شیری در کار نباشد حرص میخورد...این را میتوان از جیغ های ریز و بی حالش فهمید! آنوقت مادری که من باشم خیلی از او خجالت میکشم!
با تمام ابهت مادری ام! با تمام احساس بزرگی ام
نوزاد سه ماهه و شش ماهه آنچنان تفاوتی با هم ندارند! البته نوزاد شش ماهه هوشیار تر است و بیشتر میفهمد!
خیلی حرفهای دیگر هست که در تجربه ی مادری ام در همین سه ماه دارم اما همه را نمیتوان گفت و فرصت نیست
مثل "گردن گرفتن به ندرت در سه تا شش ماهگی، کم کم از خود صداهای شیرین درآوردن،دلبری کردن از مادر و پدر و..."
من یک مادرم...رباب یک مادر بود
فاطمه حلمای سه ماهه ام به قربان علی اصغر شش ماهه ات یا رباب
محرم امسال را بالاخره درک خواهم کرد انشالله
زیرا
من یک مادر طفل شیرخواره ام
به قول استاد دانشگاهم که به من لقب "اُمِّ رضیع" داده است تا غیبت نخورم

پانوشت:این عکسها را در11آبان از دختر 3ماه ام"فاطمه حلما" انداختم...وقتی که داشتم با لبخند و اشک برایش روضه ی علی اصغر ع میخواندم
پانوشت 2:من هم مادرم...هم شاعرم...هیچ چیز تغییر نکرده جز اینکه بار عاشقی ام سنگین تر شده است
پانوشت3: این سربند را محرم پارسال از هیات حاج منصور ارضی به نیت دختری که هنوز نبود برداشتم...این هم نوعی رندی ست!خدا قبول کند!