اضــــطراری
می کــنم از بـس که احساس فــراق از دست تو
طاقـت من گـشته ، ای مـهپاره تـاق ازدست تو
مـثل گیـسوی تو دارد می شـود چون شــام تار
بـی دروغ ای مـاه صــبح اشــتیاق از دست تو
می کـنم با وضـع موجـودی کــه بـار آورده ای
دیده و دل ، هـر دو را بی وقـفه عـاق از دست تو
دل زخون سرخ خود هر صبح و شب صد ها کرت
می کــند در اوج محــنت ارتــزاق از دست تو
می مکم کنج دهـانم چون عجوزان صبح و شام
با شکیبی بی امـان صـد من سـماق از دست تو
با غـل و زنجــیر در پــا مـی روم بــسیار راه
مــثل هــر زنـدانی ای دور اتــاق از دست تو
داده ام عـمری است با حرمان و ماتم بی حساب
بـا کـمال مـیل خـود دست وفــاق از دست تو
بـدر اقـبال شـــهابی خـسته در ایـن روز هـا
می رود بــی چـانه و چک در مـحاق از دست تو
28 اردی بهشت 1388
تاریخ ارسال :
1392/8/9 در ساعت : 9:40:3
| تعداد مشاهده این شعر :
856
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.