ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



چشم فاقد بدن!نگاهي به كتاب داستان "آتا و آنا"

كتاب "آتا و آنا"  شامل دو داستان نيمه بلند به نام‌هاي «آتا و آنا» نوشته يعسوب محسني داستان‌نويس اردبيلي است كه توسط انتشارات نگين سبلان (91) راهي بازار نشر شده است. پيش از اين مجموعه داستان «اين يا آن» در ۸۴ صفحه از محسني به چاپ رسيده بود.آنچه مي خوانيد ،يادداشتي ست كه به بهانه ي رونمايي از اين كتاب در محل حوزه هنري  اردبيل ،در مراسمي با عنوان "جشن تولد يك كتاب" ارائه شد.  

 

 

چشم فاقد بدن!
آيدين ضيايي /نگاهي به كتاب آتا و آنا-يعسوب محسني

داستان آتا محصول يك فقدان است .يك نقص و كاستي.چشم به عنوان عنصر و موتور پيش ران براي اين داستان برگزيده شده و نقص و فقدان آن عاملي شده كه پيرنگ و سببيت داستاني بر مبنايش شكل گرفته است.ما با يك اندام مواجه ايم اندامي كه به همان اندازه با يك مجموعه ارگانيسم در تساوي موقعيت داستاني ست.چشم يك طرف و بدني كه فقدان چشم را در داستان تجربه كرده در سمت ديگر توازن واقع شده است.
اندام بدون بدن يا بدن بدن اندام موضوع يست كه مي تواند براي چشم اين داستان موردپذيرش باشد.اندام بدون بدنِ "آنتونن آرتو" به عنوان اندامي منفك شده از بدن كه بدون نياز به يك ارگانيسم كامل مي تواند تكين بودن و تمايز خودش را داشته و به حيات ش ادامه دهد.توجه كنيد كه اگرچه محسني در داستان آتا از چشم به عنوان اندام بدون بدن حرفي نمي زند ولي تكيه كردن به چشم در وضعيت فقدان ،عاملي شده كه داستان محسني را همراهي مي كند.
محسني "چشم" داستان اش را مبتني بر ارگانيسم بدون اندام بنا ننهاده بلكه فقدانِ چشم است كه توانسته با اين عاملِ سلبي از اندامِ موردِ نظرِ محسني به ايجابيت مورد نظر آنتونن آرتو پهلو بزند.آرتو معتقد است كه بيان اين انحصار اندام از بدن، بايد همچون طاعون، مخاطب را مبتلا كرده و در بر بگيرد ؛جوري كه مخاطب راهي براي فرار از علايم و تاثيرات اين نمايش نداشته باشد و آن را به راحتي در خود و با خودش اين همان كند.به عقيده ي ژرژ باتاي: "چنين بر مي آيد كه انسان با درك ظريف و توضيح ناپذيرش از دهشت شناخته مي شود".ترس از فقدان چشم هم مي تواند در زمره ي اين دهشت واقع شود.در واقع ناممكن به نظر مي رسد كه واژه اي به اندازه ي فريبنده بتواند چشم را قضاوت كند.و از روي همين هم هست كه مي توان دهشت ناشي از فقدان را در مقابل گيرايي و فريبندگي اش آزمود.شايد آن صحنه ي فيلم سگ آندولوسي لوئيس بونوئل را به خاطر بياوريد كه در آن تيغ ريش تراشي، چشم خيره و دل فريب زن جوان و فريبنده را مي شكافد.اين همان طاعون زدگي مورد نظر آرتو است كه مي بايد مخاطب را مبتلا و با خودش همراه كند. چشمي كه بر خلاف چشم داستان محسني خودش را با نبودن اش نمي شناساند بلكه در لحظه ي "چگونه" نبودن ش است كه وانمايي مي شود .همان چيزي كه از آن با عنوان داستان نوع سوم ياد مي شود داستاني كه از "جستجو" و "چه خواهد شد" نوع دوم به "چگونه شدن" نوع سوم پيوند مي خورد.اين به مثابه جسم و نَفَس براي بازيگر و ورزشكار است همان مثالي كه دُلوز مطرح مي كند.در ورزشكار نَفَس بر جسم متكي ست در حالي كه اين در بازيگر به اتكاي جسم بر نَفَس مي رسد.همان اتكايي كه محسني به چشم در داستان "آتا" داشته و آن را ابزاري براي بيان احساسات و حالات داستاني ش البته به عنوان گرانيگاه مطرح كرده است و اين درحالي ست كه من در مقابل ،چشم بدون بدن را در وضعيت تعارض با آن قرار دادم.
چشم به عنوان اندام يكه و تكين ،در مقام اندام بدون ارگانيسم مي توانست در اين داستان عرض اندام كند به عنوان عنصري كه با خلع شدن از بدن مي تواند به زندگي اش ادامه دهد بدون اينكه ارتباطي با بدن داشته باشد.همان زندگي از نوع تخم مرغ كه به رغم دارا بودن علائم حياتي در خود، بدون نياز به ارگانيسم كاملي- مثل دهاني براي خوردن و مري و معده اي براي هضم كردن و در نهايت دفع-،زندگي اش را ادامه ميدهد.اين همان بُعد غير قابل درك و غير قابل ارائه در اين داستان است چون چشم بعد از خلع از بدن ديگر وجود ندارد و "نداشته" فقط فقدان اش را وانمايي مي كند و اثراتي كه ناشي از اين فقدان شده است.البته اين با داستان محسني در تناقض نيست چون داستان محسني با روايت رئال و عادت واره سير وقايع را پيش برده و به اين صورت نمي توانسته ارضا كننده ي ميل آرتو وار مخاطب باشد.
براي اينكه زندگي داستاني جريان داشته باشد، -زندگي در داستان- بايد كه ارگانيسمِ واجد حيات به زندگي غير ارگانيك اش برسد چون ارگانيسم،زندگي را به بند كشيده و اسير خود مي كند بنا بر اين ارگانيسم در كاملترين و بي نقص ترين وضعيت است كه محلي براي شكل گرفتن فراروايتي قابل عرضه باقي نمي گذارد و وقتي محسني اين وحدت ارگانسيمي را با فقدان يك چشم با بحران مواجه مي كند ،به رغم ايجاد برجستگي براي شكل گرفتن داستان اش ،همان روال مرسوم فاقد بودن و تاثيرات ناشي از آن را بر مي شمرد يعني ما در وضعيت انساني با نگاه ارگانيسمي به آن، شاهد بيش از دو حالت را نيستيم: يا بدني بي نقص و يا اندامي كه به نقص در خودش گرويده و البته براي اين هر دو گزينه بازخورد هاي قابل پيشبيني لحاظ شده است.محسني احساس را با ارگانيسم تجسد داده است به همين خاطر داستان ظاهري افراطي به خودش گرفته است.با اين وجود محسني توانسته با روايتي در بطن روايت فقدان چشم ،به حادثه مندي در داستان اش برسد- اگرچه با نمود واقع گرايانه- . ولي چشم داستان محسني با لحظه فقدان كمي فاصله دارد .محسني به نتيجه و تاثير اين فقدان رسيده و از روي اين تاثير و تاثر است كه داستان اش و عوامل مسبب در آن را پيش برده است.محسني با دهشت از دست دادن چشم و عوارض روحي بعد از نقص ،خواننده را با خودش و پرسناژ داستاني اش همراه مي كند.اين همراهي، هم از بابت نتيجه ي عارض شده و هم از بابت چگونگي زيست شخصيت داستاني ست و محسني به خوبي از عهده ي تلفيق اين "چه"و "چگونگي" بر آمده است. محسني ميان كنش فعال خواننده و خود بيانگري همذات پندارانه با داستان، پيوندي اندام گون برقرار مي كند هرچند كه كنش مخاطب را سلب كرده و تصلب سير خطي داستان را محاط بر كنش گري ِخواننده اش مي كند.

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1392/8/7 در ساعت : 8:3:35   |  تعداد مشاهده این شعر :  892


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

نام ارسال کننده :  محسنی     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
با سلام و درود بی پایان. از نقدی که بر داستان نوشتید نهایت سپاسگذاری را دارم.
شبنم فرضی زاده
1392/8/7 در ساعت : 14:15:5
تداوم باقیست....
آیدین ضیایی
1392/8/7 در ساعت : 21:29:57
سپاس بانو...
علی گیاهی
1392/8/7 در ساعت : 10:5:11

درود برادر عزیزم/سپاس از زحمتی که میکشید
آیدین ضیایی
1392/8/7 در ساعت : 12:1:7
ممنون جناب گیاهی عزیز که لطفتان مدام است...
بازدید امروز : 6,605 | بازدید دیروز : 50,765 | بازدید کل : 124,608,674
logo-samandehi